خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

مامانم...

سلام 

راستش این چند روز خیلی با مامانم جر و بحث داشتم... 

اما 

دیروز بود که یه چیزی رو پیدا کردم 

اینو:)   

این دست خط مال وقتیه که من 7 سالم بوده...و خیلی هم خوش خط بودم!:)تازه ستاره هم بلد بودم بکشم!:)خیلی هم با احساس بودم!!:) 

 

خلاصه اینو که دیدم دلم برای مامانم تنگ شد...دلم برای بچگی هام...برای اون موقع که همه چیز واقعی تر... آسون تر و دوس داشتنی تر بود تنگ شد... 

داشتم فک می کردم مامانم در اون زمان به یه بچه ی 7 ساله چقدر مهربونی کرده که اینو نوشتم!؟می دونم خیلی برای ما زحمت کشیدی مامان... 

خلاصه حسابی ارادت دارم مامان جونم...اگه گاهی این دخترت عصبیه ،یا از کوره در میره، یا حوصله نداره ،یا ناراحته، یا زیادی دیوونه میشه، یا زیادی غر میزنه،یا بی ادب میشه!!!(عجب دختری!)...خلاصه ببخش منو!:)  

 

این پست انحصارا مال مامانمه:)

 

پ.ن 

نوشته های دیگه ای هم پیدا کردم...الان تعجب زده ام تیم ملی!!! 

 

پ.ن 

اینم لینکش(آخه احسان گفت که عکسش دیده نمیشه):نیلوفر

نظرات 9 + ارسال نظر
داستان‌گو یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:02 ق.ظ http://dastangooo.blogsky.com/

چه دست خطی/.

خدا رو شکر الان خوب شده!

احسان یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:20 ق.ظ http://sqr87.blogsky.com

سلام
عکس نمایش داده نمیشه.
مدتی پیش من هم یکی از لباس های یک - دو سالگیم رو تونستم از توی انباری پیدا کنم. خیلی خوشحال شدم. اون رو شستم و تصمیم گرفتم برای بچه م نگهش دارم !

باید دیده بشه!من می بینمش که!
الان لینکش رو هم میذارم.اگه باز نشد ببینی:)

بله....چه فکر باحالی:)

عارف یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:00 ب.ظ http://shabzakhmi.blogsky.com

اون بالا چی نوشته بودی که پارش کردی؟
مامانت به زور ازت اعتراف گرفته؟
البته شوخی کردم ببخشید

والا نمی دونم.
باید برم ازش بپرسم که چجوری ازم اعتراف گرفته؟راست میگیا:))

jp یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ب.ظ

منم گاهی با خانوم والده مشاجرمون میشه ولی بعدش هیچکدوم به روی مبارک نمیاریم و... حل میشه, حالا از حس ندامت و اینا که بگذریم من یه عادت بدی که دارم هیچ به روی خودم نمیارم(البته اگه مقصر باشم)
مهربانی هم نعمتیه هااا... :دی

موفق باشی ;)

ممنونم...شما هم موقث باشین:)
راستی من شما رو می شناسم؟!

فارeس یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:21 ب.ظ http://my-memories.blogsky.com

نرفتی ازش معذرت خواهی کنی بعد از اینکه اینو پیدا کردی ؟
امضات من رو کشته :دی

امضا به این قشنگی...:دی ...خیلی هم از خدات باشه:)
قبل از اینکه اینو پیدا کنم عذر خواهی کرده بودم .بعدش هم من و مامانم یه جورایی وقتی دعوامون میشه خود به خود روز بعد یادمون میره...حالا تقصیر هر کی که باشه مهم نیس...کلا زود همو می بخشیم:)

پروردگار مست یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:22 ب.ظ

از پختگی است گر نشد آواز ما بلند
کی از سپند سوخته گردد صدا بلند ؟

می فهمم چی میگی.......!

علیرضا یکشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 05:37 ب.ظ http://Www.goroob.blogfa.com

سلام
اون کلمه انحصارا باعث شد هیچی نگم

شاد باشی در کنارش
ارادتمند

ممنون علیرضا جان از این همه توجه :)
شما هم شاد باشی...

ما بیشتر ارادت داریم رئیس

فارeس دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:15 ق.ظ http://my-memories.blogsky.com

نکنه هنوزم امضات همینه :دی
آدم بعضی وقتا دلش میخواد مامانش کنارش باشه و دستش رو ببوسه و ازش تشکر و حلالیت بطلبه اما ...

نه این در واقع یه تقلید از امضای مامانم بود...اون موقع که امضا نداشتم امضای اونو تقلید می کردم:)
الان خیلی خوشگله امضام!:دی
آره فارeس جان...باید قدر چیزایی رو که داریم بدونیم حتی اگه ازمون دور باشن...حتی اگه کم ببینیمشون...

احسان دوشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 04:01 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


خییییییییییییییییییلیییییییییییییی بانمک بو

خیییییییییللللللللللللییییییییییییییییییی . . .

از دست تو نیلوفر

می دونی؟

من نوشته از بچگیم زیاد دارم

حتی یکی از کفشای 2سالگیمو هم دارم

البته یه لنگه شو

همونکه تو بیابون غنیمته!!

مامانا همه شون مقدسن

خوب خانوم خانوما معلومه عکسی با این ابعاد باز نمی شه

با photo shop کوچیکترش کن

widthشو بکن 500 یا 525

بعد آپلودش کن

سبز باشی و موفق و خوشبخت



آره راست میگی:)چشم مستر...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد