آرامم ، آرام و مثل همیشه پر از آرزو ، مثل همیشه گیج و سرگشته و منتظر آینده !
سرش را به پنجره تکیه می داد
پنجره آب می شد و
پهن می شد کف حیاط
صدای گام های پلیس های شب و
صدای همهمه ی مردم
صدای سکوت شب و
فکر و خیال های نامربوط.
سر ریز شد توی استکان چای.
غمش را سرکشید و لبریز از حس درک کردن شد
درک می کرد
تنهایی سهم همیشگی ِ هرکسی ست.
نیلوفر
اردی بهشت 94