در ببندید و بگویید که من
جز از او
از همه کس بگسستم
کس اگر گفت چرا؟
باکم نیست
فاش گویید که عاشق هستم
قاصدی آمد اگر از ره دور
زود پرسید که پیغام از کیست
گر از او نیست بگویید آن زن
دیرگاهیست در این منزل نیست.
پ.ن
دیگه خسته شدم...خسته..می فهمی؟!
پ.ن
از تو که حرف می زنم تمام فعل ها ماضی می شوند...حتی ماضی خیلی خیلی بعید...کمی نزدیک تر بنشین...
پ.ن
نیلوفر دیگه منزل نیست...این جا رو خیلی دوست داشتم...اما تا اطلاع ثانوی میرم...می دونم هیچ جا خونه ی آدم نمیشه...فعلا
سلام وبلاگ با خالی داری به منم سری بزن
اااا
چرا نیلوفر؟
کجا؟
من دلم تنگ می شه ها
زود برگرد
یه کم فکرتو استراحت بده و به هیچ چیزی فکر نکن
زود برگرد
باشه؟
زود برمی گردم...ممنونم احسان جان
اون شعر هم فک کنم مال قیصر امین پور بود.
نمی دونم چرا ولی با شناختی که ازت دارم مطمئنم بهترین تصمیم رو گرفتی....
هر روز و هر ساعت و هر دقیقه ای که برگشتی همگی منتظر دیدن و خوندنت هستیم......
توضیح نمی خوایم ولی رسم و عادت پروانگی را فراموش نکن
براش شادی و خوشبختی باغ قشنگ آرزوهایت دعا می کنم
ارادتمند
ما بیشتر ارادت دارین رئیس...بازم ممنون
ببخشید میشه بدونم چرا دیگه اینجا پست نمیدی ؟
یه کم خسته بودم فارس جان...میام دوباره ...چیزی نیست بابا...شاید یه مدت کوتاه باشه.
به ماضی بعید بعید ...میگن :ابعد.