خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

نه بّره ام نه گرگ!




من از رمه ی بّره گان
جدا ماندم
اما
بّره نماندم
من دریافتم
که معصومیت
انتخاب مرگی شرم آور ست
و تنهایی
جزای آگاهیست

من جداماندم
اینک نه بّره ام
و نه گرگ
فقط چشمانی که
می بیند
می بیند
می بیند .





نظرات 7 + ارسال نظر
محمد مزده چهارشنبه 20 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:19 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

فقط چشمانی که
می بیند
می بیند
می بیند .
...
عکس این پست رو خیلی دوست داشتم :)

قابل شما رو نداره:)

محمود پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:40 ق.ظ http://my-idle-talks.blogspot.com/

حرفی ندارم فقط خواستم بگویم که خوانده ام حیف که دکمه تشکر ندارد اینجا شاید در روز های بعد چیزی در مورد این پست به ذهنمان رسید ...


آزاده باشید - محمود

ممنونم...آره کاش دکمه ی تشکر داشت:)

سیامک سالکی پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:12 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام، خوبی؟
قشنگ و دلنشین، مثل همه ی شعرهات، اما یه تفاوت مهم داشت با بقیه: در عین لطافت، یه خوف و ترس عجیبی تو آدم بوجود میاره...

:)
این نوشته ی خودم نبود...من معمولا ته نوشته های خودم اسمم رو می نویسم و ماهی که نوشتمش رو.
اما من موافقم زیبا بود ولی یه جورایی ترسناک...شاید ترس ِمتفاوت بودن...

نیما۱۳۹۴ پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:50 ق.ظ http://www.nima1394.blogfa.com

من بره ام بع بع.
نمیشد به جای این عکس عکسه یه بچه مارمولک با اون چشای قشنگش رو بذاری . ای جان بچه مارمولک

سه هفت ساله به این زیبایی:پی
از خداتونم باشه:)

نیما۱۳۹۴ پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:59 ق.ظ http://www.nima1394.blogfa.com

کامنت قبلی مربوط به پست قبل میشد اشتیاهی اومد اینجا.آیکن معذرت خواهی

خواهش می کنم:)

نیما۱۳۹۴ پنج‌شنبه 21 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:18 ق.ظ http://www.nima1394.blogfa.com

ولی در کل اون فلش که گذاشتی دایره ی زندگیه و ما هم یه همستر که مدام دور خودمون دور میزنیم

چه عجب آقا معلم یه بار جدی صحبت کردن:)

من ترجیح میدم یه مارمولک باشم که دور خودم می چرخم;)

´Òòº°¤.¸.·´Binam`·.¸.¤°ºóÓ` شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 04:23 ب.ظ http://binamobineshan.persianblog.ir

شعر با عکس بسیار همخونی داشت

چشمها همیشه باید باز و هشیار باشند وگرنه دریده میشوی(این دریده هم به معنی خورده شدن بود هم به معنی درنده شدن)

مرسی:)

من موافقم که دریده می شوند...اما گاهی هم بد نیست کاملا چشم ها رو ببندیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد