سلام، خوبی؟ قشنگ و دلنشین، مثل همه ی شعرهات، اما یه تفاوت مهم داشت با بقیه: در عین لطافت، یه خوف و ترس عجیبی تو آدم بوجود میاره...
:) این نوشته ی خودم نبود...من معمولا ته نوشته های خودم اسمم رو می نویسم و ماهی که نوشتمش رو. اما من موافقم زیبا بود ولی یه جورایی ترسناک...شاید ترس ِمتفاوت بودن...
فقط چشمانی که
می بیند
می بیند
می بیند .
...
عکس این پست رو خیلی دوست داشتم :)
قابل شما رو نداره:)
حرفی ندارم فقط خواستم بگویم که خوانده ام حیف که دکمه تشکر ندارد اینجا شاید در روز های بعد چیزی در مورد این پست به ذهنمان رسید ...

آزاده باشید - محمود
ممنونم...آره کاش دکمه ی تشکر داشت:)
سلام، خوبی؟
قشنگ و دلنشین، مثل همه ی شعرهات، اما یه تفاوت مهم داشت با بقیه: در عین لطافت، یه خوف و ترس عجیبی تو آدم بوجود میاره...
:)
این نوشته ی خودم نبود...من معمولا ته نوشته های خودم اسمم رو می نویسم و ماهی که نوشتمش رو.
اما من موافقم زیبا بود ولی یه جورایی ترسناک...شاید ترس ِمتفاوت بودن...
من بره ام بع بع.
نمیشد به جای این عکس عکسه یه بچه مارمولک با اون چشای قشنگش رو بذاری . ای جان بچه مارمولک
سه هفت ساله به این زیبایی:پی
از خداتونم باشه:)
کامنت قبلی مربوط به پست قبل میشد اشتیاهی اومد اینجا.آیکن معذرت خواهی
خواهش می کنم:)
ولی در کل اون فلش که گذاشتی دایره ی زندگیه و ما هم یه همستر که مدام دور خودمون دور میزنیم
چه عجب آقا معلم یه بار جدی صحبت کردن:)
من ترجیح میدم یه مارمولک باشم که دور خودم می چرخم;)
شعر با عکس بسیار همخونی داشت
چشمها همیشه باید باز و هشیار باشند وگرنه دریده میشوی(این دریده هم به معنی خورده شدن بود هم به معنی درنده شدن)
مرسی:)
من موافقم که دریده می شوند...اما گاهی هم بد نیست کاملا چشم ها رو ببندیم!