آبی بپوش وقت عزا هم برای من خندان بیا به بدرقه ام، پا به پای من هر چند، تو که کوه دماوند نیستی تا نشکنی درون خودت در هوای من روزی که می برند مرا روی دستها دنبال دست توست فقط چشمهای من حتی نخوان ز دفتر شعرم حکایتی تا در دل تو هیچ نیفتد بلای من نذری بکن که آتش دوزخ نسوزدم یک آسمان پرنده رها کن به جای من! ---- نمی دونم چرا این شعر خانم شهرزاد رو اینجا نوشتم.... دلیلش رو نمی دونم
اینم لبخند اینم قهقهه اینم ته خنده اینم خنده ی مشنگی اینم خنده ی دیوونه بازی همه چی درست می شه دیگه؟ تو چون بخوا
سلام نیلوفر خوبی خانوم؟ دلم برات تنگ شده بود تو بی معرفت که تا من نیام نمیای اونورا موفق باشی گلم
سلام...خوبی احسان جان؟:) از این ورا داداش:)
دل منم تنگ شده بود...میام اونجا و می خونمت... اما چونie برام گاهی باز نمیشه، نمی تونم برات کامنت بذارم...ولی سعیم رو می کنم:)اون قدرا هم بی معرفت نیستم:) تو هم موفق باشی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
درخت
توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مثل غربت شب بی انتهاست
یه درخت تن سیاه سربلند
اخرین درخت سبز سرپاست
رو تنش زخمه ولی زخم تبر
نه یه قلب تیر خورده نه یه اسم
شاخه هاش پر از پر پرنده هاست
کندوی پاکه دخیلِ و تلسم
چه پرنده ها که تو جاده ی کوچ
مهمون سفره ی سبز اون شدن
چه مسافر ها که زیر چتر اون
به تن خستگیشون رمق زدن
تا یه روز تو اومدی بی خستگی
با یه خورجین قدیمیه قشنگ
با تو نه سبزه نه اینه بود نه اب
یه تبر بود با تو با اهرم سنگ
اون درخت سربلند پر غرور
که سرش داره به خورشید میرسه
منم منم
اون درخت تن سپرده به تبر
که واسه پرنده ها دلواپسه
منم منم
من صدای سبز خاک سربی ام
صدایی که خنجرش رو به خداست
صدایی که توی بهت شب دشت
نعره ای نیست ولی اوج یک صداست
رقص دست نرمت ای تبر به دست
با هجوم تبر گشنه و سخت
اخرین تصویر تلخ بودنت
توی ذهن سبز اخرین درخت
حالا تو شمارش ثانیه ها
کوبه های بی امون تبرت
تبری که دشمن همیشه ی
اون درخت محکم و تناوره
من به فکر خستگی های پر پرنده هام
تو بزن تبر بزن
من به فکر غربت مسافر هام
اخرین ضربه رو محکم تر بزن
ممنون برای این شعر قشنگ:)
سلام وبلاگ جالبی داری
به منم سر می زنی؟
چشم در اولین فرصت:)
سلام عزیزم...
چه عجب! به سلامتی برگشتی:)
خوش اومدی...
آره،خیلی چیزا درست می شن... صبر لازمه
سلام عزیزم
:دی
مرسی عزیزم
صبر!
زیباست





:)
چقد از کامنت قبلیم...
پاکش کن!
همون بعضی چیزام غنیمته!!
:)
:)
نه عزیزم شما هرچی بگی اشکال نداره...گاهی هم همون طوری میشه:)
نه اصلا از دستت ناراحت نیستم کی گفته
اینم یه لبخن نیلوفرانه
خوشم میاد کم نمیاری نیما جان:)
درست میشه .
از وقتی به یاد دارم از این دو کلمه متنفر بودم ...
دزست میشه...تنفرتون هم درست میشه!!
همه چیز درست میشه اما باید جون آدم در بیاد تا درست بشه
هیییییی...آره!
این مموشت خیلی باحاله!!!!!
میسیییی
آبی بپوش وقت عزا هم برای من
خندان بیا به بدرقه ام، پا به پای من
هر چند، تو که کوه دماوند نیستی
تا نشکنی درون خودت در هوای من
روزی که می برند مرا روی دستها
دنبال دست توست فقط چشمهای من
حتی نخوان ز دفتر شعرم حکایتی
تا در دل تو هیچ نیفتد بلای من
نذری بکن که آتش دوزخ نسوزدم
یک آسمان پرنده رها کن به جای من!
----
نمی دونم چرا این شعر خانم شهرزاد رو اینجا نوشتم....
دلیلش رو نمی دونم
ممنونم بازم برای این شعر قشنگ...به دل نشست...
ای امان از این درست می شه ها...داستانای ÷ایین کار خودتن؟قشنگن...سفر خوش گذشت؟
ای اماااان:)
نه کار من نیستن متاسفانه:پی
ممنونم
سفر هم بد نبود...ممنون
اینم لبخند







اینم قهقهه
اینم ته خنده
اینم خنده ی مشنگی
اینم خنده ی دیوونه بازی
همه چی درست می شه
دیگه؟
تو چون بخوا
سلام نیلوفر
خوبی خانوم؟
دلم برات تنگ شده بود
تو بی معرفت که تا من نیام نمیای اونورا
موفق باشی گلم
سلام...خوبی احسان جان؟:)
از این ورا داداش:)
دل منم تنگ شده بود...میام اونجا و می خونمت...
اما چونie برام گاهی باز نمیشه، نمی تونم برات کامنت بذارم...ولی سعیم رو می کنم:)اون قدرا هم بی معرفت نیستم:)
تو هم موفق باشی