کمی وب گردی...انتظار...دل گرفته ای که نمی دونی چه خاکی به سرش بریزی...کلی درس های نخونده..و استرسی که دیگه نیست برای درس خوندن...و فکر که فردا شاید بتونی تموم کنی درساتو...خوابت نمیاد ولی خودت رو به خواب می زنی...کامنت هایی که جوابشون رو ندادی و تاییدشون نکردی...فکرهایی که نمی دونی به کی بگی...حرفهایی که نمی تونی تو وبلاگت بنویسی...عشقهایی که توی قلبت قلمبه شده...خستگی هایی که توی تنت مونده...
بحث بحث ِ اینه که می دونی یه عالمه کار داری اما هیچ انگیزه ای نیست...شاید خیلی وقته که انگیزه ای نیست..
دلت یکی رو می خواد که گاهی دوستت باشه...دلت کسی رو می خواد که نترسه از این که بهش وابسته شی...
دلت می خواد این نوشته رو فقط یه نفر بخونه...
دلت می خواد این همه توی خودت نباشی...
دلت می خواد همین جا همین امشب بمیری...نمیشه مثلا توی خواب سکته کنم؟
دلت می خواد بدونی اگه نباشی کسی اصلا احساس می کنه؟
دلت می خواد بدونی چرا خدا اشک رو آفرید...؟
دلت می خواد بدونی چرا هنوز وقتی بعضی نوشته ها رو بعد از مدت ها می خونی بازم گریه ات می گیره...؟
می دونی دل آدم بعضی چیزا رو می خواد...اما حیف که خیلی وقته دلم یاد گرفته دل نباشه...
هزار قاصدک روانه ات کردم
باد امانت دار نبود
یا تو نیامدی؟
دقیقا حال امشب منه... :(((((((((((((((((((((((((((((((
کامنتا رو تایید کن دی این چه حال و روزیه؟!!!!!
چشم:پی
می دونی دل آدم بعضی چیزا رو می خواد...اما حیف که خیلی وقته دلم یاد گرفته دل نباشه...
دلت چقدر بزرگ شده ...
باد امانت دار نبود
همین - محمود
خوابگرد قصه های شوم وحشتناک را مانم...از دریغ و از دروغ انبوه وز تهی سرشار...
قلب آدم هم پوست کُلفت میشه