خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...



این شعر رو خیلی وقت پیش پشت یه دستمال کاغذی نوشته بودم:




به پشت سرم نگاه می کنم

چیزی به یاد نمی آورم

نه طعم تنهایی های دوست داشتنی ام را

نه طعم بوسه های شیرینت!


همه چیز انگار مال سالها پیش بود.


سال ها پیش ما عاشق هم بودیم

و تو دلت برای دست های من تنگ می شد.



نیلوفر.(تاریخ نامعلوم/ یکی از روزهای  سال نود)






مهراوه:  نمی خوای شعرتو بخونی؟


امیرماهان:  حرف که می زنی/ من از هراس طوفان/ زل می زنم به میز/ به زیر سیگاری/ به خودکار/ تا باد مرا نبرد به آسمان/ لبخند که می زنی / من – عین هالوها- زل می زنم به دست هات/ به ساعت مچی طلایی ات / به آستین پیراهنت / تا فرو نروم در زمین / دیشب مادرم گفت تو از دیروز فرو رفته ای/ در کلمه ای انگار / در شین / قاف / در نقطه ها


(حکایت عشقی بی شین بی قاف بی نقطه/مصطفی مستور)




پ.ن: میشه من یکی از اون ماشین تایپا داشته باشم؟:(


نظرات 2 + ارسال نظر
علیرضا(غریبه) شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:20 ب.ظ

چه دستمال کاغذی خوبی که حرفات رو گوشت کرد و تا الان هم عین یه راز نگه اش داشت...
هیچی ندارم که بگم...
تو رو می شناسم انگار مثل دردم/مثل اشکی مونده تویه چشمام.
افسوس...
راستی از این ماشین تایپا(نه این شکلی که گذاشتی) یکی دارم. خونه پدر بزرگمه... وای نمی دونی وقتی باهاش شعر تایپ می کنی و صدای ترق ترق از تویه تک تک دکمه هاش می آد و می خوای بری اول خط نوار مغناطیسیش رو می دی راست و عین آه ناله می کشه ، چه حس خوبی داره.... یادمه اولین شعری که باهاش نوشتم "تقدیر" بود....
بد رقم آدم رو میندازی توو چاله خاطراتش نیلوفر... نکن از این کارا. خسته شدم از خاطره بازی.
(بی خیال به حرفام گوش نده... بنویس)
شاد باشی و خوشبخت

ممنون تو هم شاد باشی و خوشبخت .

خوش به حالت که از اون ماشین تایپا داری.

alireza.sh یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 ب.ظ

های.
چه دستمال کاغذی با ارزشی

:) اوهوم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد