خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

lost highway!




[ زن چشاشو به آرومی باز میکنه ]


-  چرا همه جا تاریکه؟
+ چون شب شده عزیزم
-  کی شب شد ، من چقدر خوابیدم؟
+  زیاد عزیزم
-  ما کجاییم؟
+  نمیدونم
-  نمیدونی؟ چور ممکنه ندونی ، ما از کجا میایم؟
+  منم مث توام عزیزم ، هیچی یادم نمیاد.
-  داری منو میترسونی. چرا من هیچی یادم نمیاد؟ ما داریم کجا میریم؟
+  نمیدونم ، همونطوری که توام یادت نمیاد
-  چرا وا نمیستی؟ باید از یکی بپرسیم. ، چرا هیچ ماشینی تو جاده نیست، من میترسم
+  نمیدونم عزیزم ، چشاتو ببند سعی کن بخوابی.
-  چرا پاتو از رو گاز برنمیداری؟ چرا من نمیتونم بیرون و ببینم ، چرا بیرون این قدر تاریکه؟
+  نمیتونم عزیزم ، نمیدونم ، حالا بخواب.
- تو رو خدا وقتی چشامو باز کردم یادت بیاد ما کی هستیم ، از کجا اومدیم و این جاده به کجا میره
+  هیچ وقت نمیفهمیم عزیزم ، ما گم شدیم. بعضیا وقتی گم میشن هیچ وقت پیدا نمیشن
-  ما گم شدیم؟
+ ما مدت هاست گم شدیم ، و تو بارهاست چشاتو باز میکنی و همین سوال ها رو ازم میکنی ، بعد میخوابی ، باز بیدار میشی و یادت نمیاد که اینا رو پرسیدی و باز میپرسی و باز میپرسی ، بخواب عزیزم هیچی ، هیچ وقت درست نمیشه
- میشه دستمو یگیری؟ من میترسم ، دفعه های قبلم ازت میخواستم دستمو بگیری؟
-  نه همیشه عزیزم ، فقط گاهی که خیلی به لبه های درک کردن نزدیک میشی. بخواب، فقط سعی کن بخوابی ، آروم بخواب
تنها امید من اینه که تو با جواب همه ی سوال هامون بیدار شی


[زن با بی اعتمادی و ترس چشمانش را میبندد و روی هم فشار میدهد]


lost highway-2009


پ.ن: عاشقانه اس بسی و ترسناک!



پ.ن: بیا توی یه بزرگراه گم بشیم..


“برای مردمان هوشمند، بنیان ازدواج یک دوستی ناب است تا در آن برای دست یافتن به رویاهای خود و رویاهای کسی که دوستش دارند، بجنگند. بدون این رویاها، زناشویی به ناهار و شام خوردنی در آشپزخانه تبدیل می شود.”

- نامه های عاشقانه ی یک پیامبر (نامه های جبران خلیل جبران به ماری هسکل)





نظرات 2 + ارسال نظر
f... جمعه 16 دی‌ماه سال 1390 ساعت 09:11 ب.ظ http://yekroozbadazoo.blogsky.com

salam.chize jalebi boood.b manam bsar tazevaredam

علیرضا(غریبه) دوشنبه 19 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:21 ب.ظ

سلام...
رفتی توو دور وبلاگ خوانی؟
قاتل مقدس (Holy Killer) رو هم می خونی... خیلی نوشته هاش رو دوست دارم... 2ساله می خونمش... نمی دونم چرا تا حالا هیچی از نوشته هاش استفاده نکردم.
"شاعری مست
شعر بر کف ، جان بر شعر ، باده در سر
میگریزد از دست خویش
جا گذاشته گرمای تن
در سیاهی شب و اندوه و رنج
اشک میتازد بی هدف ، بر پلک های بسته اش"
----
این تکه اش رو خیلی خیلی دوست دارم...پوسترش کردم 2 ماه زدم به اتاقم:
"بخواب عزیزم هیچی ، هیچ وقت درست نمیشه"
وای نیلوفر نمی دونی چقدر لذت بردم با این پستت
شیزوفرنی هم نداریم که حداقل تنها نباشیم
بعضی وقتها فراموشی چقدر زیبا می شه... چقدر امید هامون ساده می شه وقتی فراموشی می گیریم.
انتخابت از خلیل جبران هم خیلی خوب بود.... یعنی می شه به پ.ن2 رسید؟ من حاضرم تویه یه کوچه گم بشم، تویه یه خیابون کوچیک... مهم نیست برام... مهم هدفه که هر چی می رم نمی شه
Last Street-2012

حالا لو نده دیگه :دی

این جمله رو خیلی خیلی دوست دارم:
شیزوفرنی هم نداریم که حداقل تنها نباشیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد