خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

جنگ!


از جنگیدن خوشم می آید ، از زمین خوردن و هی دوباره امیدوار شدن.

تازه همین چند لحظه پیش فهمیدم که بیماری روانی که سالها به آن مبتلا هستم همین است. از این خوشم می آید که دنبال امید بگردم. الکی خودم را به هرچیزی بند کنم که امیدوار باشم ، که احساس نا امیدی گزنده را از خودم دور کنم. خوب است، بد نیست. ولی وقتی با یک نا امیدی عبث رو به رو می شوم همه چیز سخت می شود، همه چیز سخت می شود. سخت می شود شکست را قبول کنم. آن قدر سخت که بهت زده می شوم و چند لحظه همه چیز برایم تمام می شود. حتی زندگی ، حالا آن شکست هرچه می خواهد باشد.


حالا که فکر می کنم خیلی چیزها دارم برای جنگیدن، یک داستان نیمه تمام که ماه هاست باید قسمت بعدی اش نوشته شود ، یک فرصت یک ماهه برای داشتن معدلی که لااقل بعد ها مدرکم خوب باشد، هاکی و یک عالمه چیزهایی که باید یاد بگیرم ...

امیدوارم در هیچ کدامشان شکست نخورم .. مهم ترین قسمت های زندگی ام هستند این روزها ..




نیلو




پ.ن: عکس به اندازه کافی مفهوم جنگ را می رساند؟!؟

پ.ن: لازم است گاهی عیسی باشی ، ایوب باشی ، انسان باشی ببینی می شود یا نه ؟!

پ.ن: نجون می دم! کلی هم با هم می خندیم!! جی فک تلدی؟




نظرات 3 + ارسال نظر
جیکو دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 ق.ظ http://jikjik.com

بیا با هم بجنگیم !

دقیقا چجوری؟

علیرضا(غریبه) چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام.
منم آرزو می کنم.
تو هم آرزو کن.

شاد باشی
نظر من: مهمترین قسمت های زندگی من پر است از روزهایی که نیاز یاد گرفتن، تمام کردن کارها، ملاقات کسانی که دوست دارم قبل از رکود ببینمشان، کلا پر است از جنگ. جنگ با خودم. خودم که می گم خود خود خودم داره جلوم وایمیسته با یه سپاه پر از غرور، پر از قدرت، پر از دیوانگی و... کاش وقتی خدا امید رو قسمت می کنه یه ذره به منم بده ولی عوضش وقتی صبر و جنبه شکست رو تقسیم می کنه یه مشت بیشتر بهم بده. تا دیروز فکر می کردم صبر چیز خیلی خوبیه. دیروز موقع برگشتن از بهشهر تویه جاده وقتی دیدم یه آدم چقدر می تونه در عین آوار مشکلات آروم بخوابه فهمیدم صبر همش خوب نیست. همش مثبت نیست. گاهی باید صبر نکرد. اهی باید لختی دوید/// فقط نظر خودم///

مردانه بجنگ رفیق !

:) شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:54 ق.ظ

نوشته هات خیلی قشنگه
اجازه میدی تو فیس بوک شیرشون کنم به اسم خودت ؟

سلام. ممنونم:)

میشه خودتونو معرفی کنین؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد