خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

زمستان...





دوست دارم همیشه زمستان باشد،همیشه زمستان بیایی...

تو که زمستان بیایی؛

من شالگردن دارم

           من دستکش دارم!


تو که زمستان بیایی؛

من خنده هایم را زیر شالگردنم پنهان می کنم

                        و لرزش دستانم را در دستکش هایم!


تو که زمستان بیایی؛

من فقط چشم می شوم،نه لب،نه دست،نه بدن

                                               فقط چشم ،فقط نگاه!


تو که زمستان بیایی؛

تو را به سردترین نقطه ی جهان دعوت می کنم

              تا ببینم این "گرمای عشق"که می گویند چیست؟


تو را به دور ترین نقطه ی جهان دعوت می کنم

                    تا ببینم این" آشنایی" چیست در حادثه ی عشق؟


تو را به تاریکترین،ترسناک ترین،و زشت ترین نقطه ی جهان دعوت می کنم!

                                           تا ببینم عشق چگونه روشنایی،شجاعت،و زیبایی می آفریند؟


اگر بهار بیایی ؛می بینی لب هایم می لرزند..

اگر تابستان بیایی؛ می بینی دست هایم بی قرار می شوند...

و اگر پاییز بیایی ؛آغوشت وسوسه انگیز می شود....


زمستان بیا ،تا فقط یک دل سیر نگاهت کنم...


زمستان بیا تا عاشقانه زندگی کنیم...


زمستان بیا...


نیلوفر.آذر 88

دلشوره


با توام

ای لنگر تسکین
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
با توام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیفهای آفتابی!
ای کبود ارغوانی!
ای بنفش آبی!
با توام ای شور, ای دلشوره شیرین!
با توام
ای شادی غمگین!
با توام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش!
اما کاش...
نه
جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!

اما باش!


قیصر امین پور






دلشوره دارم...

ازصبح دلشوره دارم....

 

دلم برای خودم شور می زند...

برای تو

 

تا به حال به خاطر من دلشوره گرفته ای؟

تا به حال شده ناگهان دلت برای من و صدایم،برای من و حماقت هایم تنگ شود؟

 

گاهی وقت ها زیاد لبریز که می شوم؛

خوب نمی بینم...

گاهی وقت ها؛

کر می شوم...

گاهی وقت ها هم؛

لال!

 

تا به حال شده قرار نداشته باشی؟آرام نباشی؟

دلشوره دارم برای خودمان...



نیلوفر.آذر 88

 



 

پ.ن

اون جمله ای رو که با غرور نوشته بودی یادم رفته!دوباره می خوامش...!!!می خوامش...

پ.ن

هوراااااا...سیم کارتم درست شد

جالبه...از دیشب سیم کارت من که سوخته بود هیچ!گوشی بابام رو که همش میگفت در دسترس نیست!تازه تونستیم با بابا تماس بگیریم!کلی نگران بودیم!تلفنا هم که همش این روزا خط رو خط میشه!

خدا به این مملکت رحم کنه!خدا به همه ی ما رحم کنه!

پ.ن

سیاست....برای مملکت هم دلم شور می زند!!!


سفر بدنبود...فقط جای خالی خاله بیداد می کرد...تمام درختای خونشون میوه داده بود...خرمالو و نارنج...نرگس هاشون دوباره گل داده بود...اما فقط خاله نبود...

خیلی کسایی رو که دوس داشتم دیدم...خیلی خوشحالم از این بابت...

مرسی از همه ی دوستای گلم که برام آرزوی سفر خوبی رو کرده بودن:)

قربون همتون:)

...........

اینم امروز نوشتم!

توی دنیای من جنگ شده!:)






این جنگ ،جنگ ِمن نبود واقعا!


                                                   نیلوفر.هشتم آذر. ساعت18:38

خودخواهانه ترین عاشقانه ی دنیا!






می خواهم برای یک بار هم که شده

از خودم بنویسم در شعرهایم...

 می گویند بلد نیستی به خودت فکر کنی...

نمی توانی ذره ای حتی منطقی باشی...


می خواهم برای یک بار هم که شده خودخواه باشم

من از خودم باید بنویسم

از خودم

منطقی باشم...


از هر آنچه می بینم بنویسم...


یک خط

دوخط

هزار صفحه از خودم می نویسم 

هزار سال می نویسم

از چشم هایم

که هزاران نفر را دل برده...

از موهایی که 

از خودم هم دل می برند....

از دست هایم

که هرچه بخواهند می نویسند...

عاشقانه ..خودخواهانه...شاد...غمگین...

از رویاهایم

که بلندپروازانه ترین رویاهای دنیا هستند...

از کسانی که دوستم دارند...

از همه ی آینده های خوبی که انتظارم را می کشند...

از همه ی حس های خوبی که همیشه دارم...




اما مهم این است که در همه ی این از خود نوشتن ها

به تو فکر می کنم...


به تو که در تمام این عاشقانه ها کجایی؟







نیلوفر.آبان 88




پ.ن

گاهی خواب بهترین و شیرین ترین چیزه...(بچه باید ساعت 9 شب بخوابه!)


شعرهایم

دیشب تمام شب را بیمارستان بودم...

تا صبح...

خبر داده اند چند تا از شعر هایم

با هم سکته کرده اند...

دست و پای یکی دیگر هم شکسته...

چند تایی هم با هم بودند که تصادف کرده اند...

الان هم زیاد وقت ندارم...

فقط

فقط آمدم به تو بگویم 

اگر طاقتش را داشته باشی...

که همان شعری که برای تو گفته بودم

همان عاشقانه ترین شعر دنیا

دیوانه شده...

اجازه ی ملاقات به من نمی دهند...

تو برو...

شاید گذاشتند ببینیش...

فقط

مرا بی خبر نگذار...

منتظرم

نمی دانم چه بر سر شعرهایم آمده...

خدا به خیر کند




نیلوفر( آبان دلگیر 88  )




پ.ن

دیوانه شده...!

پ.ن

لعنت به این مملکت...با این وضع اینترنت!

برای همه ی کسانی که فرفره ندارند...

من فرفره ندارم!

 

برای تو...!:

 

من هنوز که هنوز است

به آسمان می نگرم

تمام خطوط هوایی دنیا را

که از بالای اتاقم می گذرند

می شناسم.

من می دانم تو روزی

با یک هلی کوپتر یا هواپیما

در اتاق من فرود می آیی

اصلا مخصوص تو یک باند هوایی هم ساخته ام.

یک روزی که خیلی هم دیر نیست.

 

می دانستی تمام خطوط ریلی دنیا

از اتاق من می گذرند؟

و من هنوز که هنوز است

با یک شاخه گل رز

توی همه ی ایستگاه های اتاقم منتظرم!

 

فقط بگو زمینی می آیی یا هوایی؟

نه اصلا مهم نیست

خواستی با اتوبوس بیا

یا حتی با پای پیاده

فقط بیا

من همین جا نشسته ام

توی یکی از گوشه های اتاقم.

***

می دانستی تمام فرفره های دنبا

تو که حرف می زنی می چرخند؟

می دانستی تمام چتر های دنیا

صدای تو که می آید می چرخند؟

اصلا تا حالا وقتی حرف می زدی به فرفره ها و چتر ها نگاه کرده ای؟

می دانستی تو که حرف می زنی من ساکت می شوم؟

کاش من هم فرفره بودم،چتر بودم

می چرخیدم.

کاش من هم فرفره داشتم ،چتر داشتم

تو که حرف می زدی

نمی باریدم...

 



نیلوفر آبان 88(یه بعد از ظهر دلگیر)

 

لاو!

می دونم وقتی از بودن ها می گیم...وقتی بعضی شعر ها رو می خونیم...می گیم که خدا هست میگیم که طرف باید به خدا توکل کنه...طرف باید فقط به خدا فک کنه...نباید به آدما دل ببنده...اما وقتی وارد روابط انسانی می شیم..وقتی احساس می کنیم عاشق شدیم... کم میاریم در مقابل هجوم چشم هایی که پر از خدا هستن..در مقابل حضوری که احساس می کنی برات یاد آور همه ی آرامش های دنیاس...

!و به قول یک دوست فقط حسرت می خوری که چرا برای مدت کوتاهی مهمان دل آدمها هستی؟!چرا؟




قبلا از کسی گفته بودم

کسی که نشنود

غافل از اینکه همیشه کسی هست


کسی که می شنود

راز نگه می دارد

گوش می دهد

هر جا که من بخواهم...آری ...هرجا که من بخواهم نصیحت می کند


شانه هایش آن قدر وسیع هست که بشود همه ی عمر به آن تکیه کرد

چشم هایش آن قدر عمیق هست تا در آنها غرق شوی و از آن ها بشنوی آن چه را نمی گوید


کاش این چشم ها...کاش این شانه ها...کاش این بودن ها از آن ِمن بود


حیف

حیف که تو را برای همیشه ندارم

                                                                           حیف

نبلوفر آبان 88



پ.ن

نه اوایل...نه اواسط ...نه اواخر

پ.ن

تقدیم به کسی که خودش می داند

پ.ن

راستی 6 آبان روز مهندسی مکانیک به تمام مهندسان مکانیک این مرز و بوم تبریک می گم

پ.ن

پیش از آن کی آشنا بودیم ما با هم
من به دنیا آمدم بی‌آنکه من باشم




فقط بگو..نمی شنوم!قول می دهم!



با من حرف بزن...

از خودت بگو

از روزگارت


امروز فکر می کردم...

فکر می کردم که کاش دوستی داشتم که برایش می گفتم...

از همه ی چیز هایی که نمی توانم بگویم...

می گفتم و می گفتم...

و او گوش نمی داد

و به من توجه نمی کرد...


شاید وقتی من برایش از همه ی چیزهای ممنوعه ام می گفتم

 او به این فکر می کرد که من امروز چقدر فرق کرده ام

یا رنگ چشمانم چقدر روشن تر شده

یا موهایم را تازه کوتاه کرده ام

یا این لباس تازه چقدر به من می آید

یا از وقتی دانشگاه می روم همه چیز بهتر شده

یا...



و من باز هم برایش حرف می زدم

و او بدون هیچ دلداری به من گوش نمی داد

من حرف می زدم

و او در فکر های خود بود


من به چنین دوستی نیاز دارم

کسی که نشنود

کسی که حرف نزند...


تو هم برای من بگو

قول می دهم گوش ندهم

قول می دهم فقط به چشم هایت خیره شوم

بدون هیچ فکری

فقط باشم تا کسی باشد برایش بگویی

از ممنوعه هایت بگو

من نمی شنوم

از داشته ها و نداشته هایت

من کر می شوم...حتی اگر بخواهی کور هم.

فقط بگو

نمی شنوم!


نیلوفر مهر88



پ.ن

راستش خودم عکس  این نوشته رو می بینم خیلی می ترسم!!وحشتناک!