خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

my home



هیچ کجا نمی شود....خانه ی خودم را می گویم...هیچ کجا خانه ی خودم نمی شود!

حتی هیچ خانه ی حقیقی دیگری...


من این جا را...همین خانه ی مجازی را...بیشتر از تمام حقایق ِدنیا دوست دارم...


نه اینکه همه چیز در این خانه درست باشد...همه همان طور باشند که می خواهم...نه...


این جا را دوست دارم،بیشتر از خیلی چیزها...

چون فقط من می دانم چه روزهایی را ثبت کرده ام...

چون  تمام رویاهایم،گذشته ام؛حتی آینده ام  را در این دیوار های مجازی نوشته ام...


چیزی فراتر از تمام داشتن هایم دارم...خانه...


نیلوفر.یک خانه به دوش(روزی که داشتیم از خونه ی حقیقیمون اسباب کشی میکردیم!)





پ.ن:

اونم یه عکس از خونه ی مجازی منه:)گفتم اگه شنا بلد نیستین از این به بعد نیاین:پی

اگه غرق شین من مسئول نیستما!



love


من با تو می نویسم و می خوانم

                             من با تو راه می روم

                                              و حرف می زنم

             وز شوق این محال :

                                       - که دستم به دست توست -

                                                                 من جای راه رفتن... پرواز می کنم !


آن لحظه ها که مات در انزوای خویش یا در میان جمع خاموش می نشینم :

                                                                               موسیقی نگاه تورا گوش می کنم .



گاهی میان مردم..در ازدحام شهر غیر از تو هر چه هست فراموش می کنم...




the proposal

سلام...

بعد یه روز کاری !بعد از یه عالمه درس که احتمالا تا شب هم ادامه داره...یه فیلم قشنگ خیلی می چسبه...

نمی دونم...ولی این فیلم رو خیلی دوس داشتم:the proposal 




then who's boss andrew?!




بهتون پیشنهاد می کنم ببینینش


رفتار من عادی است



رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا،همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام.

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
از تو چه پنهان
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظات را خوب می دانم
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری ندارم

رفتار من عادی است



پ.ن

رفتار من عادی است





کپی شده توسط یک نیلوفر عادی          



فالگیر




سلام

امروز روز عجیبی بود...

چند وقت بود که نگار بهم درباره ی یه فالگیر گفته بود...گفته بود که خیلی چیزای جالبی بهش گفته و این چیزا...سر یه سری اتفاقات ،منم گفتم که دوس دارم اگه دفه ی بعد اومد خونتون به منم خبر بدی تا بیام...و بالاخره امروز بود که قرار شد من برم پیشش...


خیلی جوون بود ...آدم جالبی هم بود...خوشم اومد ازش...کلی چیزای مختلف بهم گفت که برام جالب بود!خیلی چیزا که کسی خبر نداشته...نمی دونم بهم گفته یه سری اتفاقات تو بازه های زمانی مختلفی تو آینده برام اتفاق می افته... خب منتظر می مونم ببینم راست گفته یا نه!؟

یه چیزای با حالی هم درباره ی زندگیم گفت که هیچ کسی ازشون خبر نداره:)...

نمی دونم بحث اعتماد یا این چیزا نیست...چون هرچی گفت تقریبا خوب بود...بحث عجیب بودن این مسئله اس...نمی دونم!


دنیا و چیزایی که توشه عجیب تر از اونیه که بشه درکش کرد...!




                                                                     


                                                                          نوشته شده توسط یک نیلوفر متعجب!


عکس!

سلام...



تو این هفته چند روز دانشگاه نرفته بودم...تا اینکه بالاخره بعد از سه روز رفتم...

و این قدر خندیدم که خدا می دونه:)


بالاخره مسئولین دانشگاه ما رو به یاد آورده بودن و تصمیم گرفته بودن که کارت های دانشجوییمون رو بهمون تحویل بدن...اتفاقا ترم قبل هم خودشون از هممون عکس گرفته بودن و من یکی واقعا می خواستم بدونم که عکسم چه شکلی شده

خلاصه صبح که فهیمه رو سوار کردم کلی تو راه برام تعریف کرد که بچه ها همه مثل این دزد و قاتلا افتادن...یا مثل این پیامبرا...

وقتی رسیدیم دانشگاه رفتیم کارتامون رو گرفتیم...چشمتون روز بد نبینه ...من مثل این قاتلای زنجیره ای که تازه دستگیر شدن...و اصلا هم از قتلشون پشیمون نیستن...یا اگر هم پشیمونن این قدر مغرورن که تو عکس نشون ندادن افتادم...!!!

به خدا راست می گم..حالت چهره ام خیلی جدیه...یه جوری هم از پایین نگاه می کنم...پیشونیم خیلی بلند افتاده!واقعا به قول بچه ها نیلو فقط یه چاقو کم داره!

این قدر این عکس خنده داره که خدا می دونه...درست یه ساعت حتی به یادش هم که می افتادم، خندم می گرفت....

فهیمه جان هم مثل این موش های کور افتاده...به خدا راست می گم...عینک نداشته  بعد چشماشو خیلی تنگ کرده داره نگاه می کنه...:دی

ملیحه ولی نه...ملیحه مثل مقتولا افتاده...مثل این شهیدایی که جون خودشون رو در راه اسلام  فدا کردن:)یه بغضی تو نگاشه که آدم رو یاد هشت سال دفاع مقدس میندازه!


بععععد...آها...یکی دیگه از بچه ها هم تو صورتش نور افتاده مثل این پیامبران الوالعزم(!)که تازه به پیامبری مبعوث شدن شده!

خلاصه کر کر خنده اس...

یکی دیگه از بچه ها هم مثل من افتاده...اما اون معلومه از این بزهکاراس که قتل نمی کنن...به دزدی و این چیزا راضیه...! این قدر این سرش تو عکس پایینه که نا خود آگاه آدم خنده اش می گیره...

من واقعا موندم اون عکاسه این قدر به ما گفت سر پایین...بالا...چپ ...راست داشته سر به سرمون میذاشته یا اینکه واقعا استعداد نداشته؟!بچه ام یه عکس آبرومند نگرفته برای رضای خدا حتی...فک کنم بهش گفته بودن برای مجله ی طنز عکس بگیره...!

اون روز این همه به من گفت سر بالا پایین و این چیزا، من یکی فک می کردم دیگه الان عکسم محشر شده!

اون از عکس گواهیناممون که مثل  اینایی افتادم که تازه دستگیر شدن...اون خانوم عکاسه همچین شال من بدبخت رو پیچوند دور گردنم که آدم احساس می کنه دارن منو تو عکس خفه می کنن...هی می گفت با حجاب باید باشه  وگرنه قبول نمی کنن...!

اینم از عکس کارت دانشجویی!

راستی عکس کارت ملیم هم مثل گلابی افتادم...دور عکس رو این قدر بد چیدن که برای آدم گلابی رو تداعی می کنه!

تنها عکس خوبی که داشتم برای گذرنامه ام بود که چند سال پیش گرفته بودم...که اونم اصلا شباهتی به من نداشت...یعنی اگه من تو کشور غریب گم می شدم کلا دیگه محال بود پیدام کنن!

این قدر عوض شده بودم که دیگه شبیه من نبود!تو کیفم یکیشو گذاشتم همه همیشه ازم می پرسن این کیه؟!چقدر خوشگله!باور هم نمی کنن که منم!


آخه چرا نمیشه تو این عکسای سه در چهار بخندیم؟!

من همیشه تو همه ی عکسام می خندم...البته جدیدا لبخند هم میزنم...بعضی جاها موقعیت نیس آدم نیششو باز کنه آخه تا بناگوش!


ولی کلا چی میشه مگه؟!شاد باشی تو عکس!


اون جوری همه قشنگ ترن...

به خدا این قدر حال و هوای جامعمون عوض میشه...مثلا فک کنین میایم به یکی کارت ملیمون رو نشون بدیم ...میبینه ما داریم می خندیم خب اونم یه لبخند می زنه!


البته اگه این عکاسه دانشگاه ما باشه دیگه نیازی به خنده هم نیس...خود عکسا به اندازه کافی کر کر خنده هستن!


راستی این اولین باره که دارم تو بلاگم از شکلک استفاده می کنم:)

ولی هیچی این :دی نمیشه...واقعا احساس آدم رو در لحظه شادی بیان میکنه:دی

البته اینم خیلی شاده==>...خیلی نازه:):دی


اینم از عکسای ما...کاش میشد میذاشتمشون شما هم یه کم می خندیدین...قسم می خورم اگه میدیدین از خنده ریسه می رفتین


پ.ن

به نظرم تو این نوشته ام خیلی جمله هام کوتاه!یه جوری شدم اصن!

پ.ن

جدیدا فهمیدم چرا من پسر نشدم؟!چون اگه پسر می شدم حتما معتاد می شدم یا قاتل یا جانی!اینا همش دلیل داره!:پی

پ.ن

یه آهنگ گوش میدادم امروز خیلییی ناز بود ...از این رپ های مخصوص عروسی...وایییییی...اصن وقتی این آهنگ رو می شنوم نا خود آگاه خندم میگیره!

یه آهنگایی هم هست که نا خود آگاه باعث میشه آدم گریه اش بگیره!

پ.ن مهم

من مغزم درد می کنه از بس این چند وقت فکر کردم!همش تو فکرم!!!اینو جدی میگم!


پ.ن

گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است




شبی که زمین نابود شد!




شب شده...

همه خوابن...

همه امشب می میرن...

اما خودشون خبر ندارن...

همین امشب قراره همه از روی زمین محو بشن...

و من این شب آخر بیدارم و می نویسم...

شاید زیادی بیکارم...

امشب همه می میرن...

 

و زمانی که زمین نابود شد فقط یک نفر بیدار بود و نوشت آن چه را هنوز به وقوع نپیوسته بود.


نیلوفر مهر 88



پ.ن

فک کنم دارم دیوونه می شم!


پ.ن

  یه داستان رو با همکاری دوست عزیزم محمد مزده تو وبلاگ فولکس نوشتیم...از این به بعد شاید اونجا تو بعضی از داستانا باهاشون همکاری داشته باشم،ایشون داستان نویس ماهر و خبره ای هستن،برای من افتخاره که باهاشون تو این داستانا شرکت داشته باشم:)==>  وبلاگ فولکس

شما هم بخونینشون:)






چتر خاکستری




به دلم افتاده بارون میزنه

چتر خاکستریشو به من نداد

هر چی گفتم بده سرما می خورم

نداد و منو سپرد به دست باد




پ.ن

بیا فقط برای پیدا کردن کفش دوزک انگور یاقوتی بخریم.من مطمئنم پیدا می کنیم.میای؟


پ.ن

دوستان ببخشید از کسایی که برای پست قبلی نظر گذاشتن.مجبور شدم ببندم قسمت نظراتشو.اما نظرات همه رو از جون و دل خوندم.ممنونم از همه.

تن های تنها





صدای هیاهو

صدای زنگ

صدای پای معلم.یک دسته ورقه ی سفید...

زنگ دیکته.برپا!

وسکوت...

صدای معلم بلند:

-بنویسید تنها،...

ومن،فکر و فکر و فکر و تردید!

سر هم یا جدا ؟چه فرقی دارند؟

فاصله بین "نون" و "ه".

"تن ها" در کلمه جدا ،در معنی کنار هم.

"تنها" در کلمه کنار هم، در معنی جدا.

"تنها" ی سر هم یعنی هر چیزی به اضافه ی "فقط" و

"فقط" به اضافه ی هر چیزی.

یعنی همه در قلب تو و تو در قلب هیچ کس!

و "تن ها " ی جدا یعنی چند نفر.

یعنی هر چیزی به اضافه ی "ها"

یعنی همه پیش هم و همه در قلب هم.

و "تن ها" ی جدای جدا،

یعنی یک دنیا"تنها" ی سر هم.

تفاوت فقط یک فاصله است

بین "نون" و "ه" بین "تن ها" ی سر هم و "تنها" ی جدا.

بین یک نفر و چندین نفر.این همه تفاوت در یک فاصله ی کوتاه.

یک نمره کم تر،یک نمره بیشتر.

سر هم یا جدا؟ومن فکر و فکر و فکر و تردید...

صدای معلم:

-برگه ها بالا!

!!!!!!!!!فقط یک نقطه سر خط در یک برگه ی سفید،نشانه ی تردید.

صدای زنگ،صدای هیاهو،صدای پای معلم.

برگه سفید من،بین یک دسته برگه سیاه!

زمان و سکوت.من و کلاس.تنهای تنها.

سرهم یا جدا؟




من فکر می کنم جدا...

چه اهمیتی داره که سرهم باشه یا نباشه؟



پ.ن

شعر از صبا دارابیان


...

  



چند وقته کتاب سهراب سپهریمو گم کردم...نمی دونم شایدم شقایق با خودش بردش...

   داشتم سعی می کردم یکی از شعراش یادم بیاد...



_  چرا گرفته دلت؟مثل آنکه تنهایی...


+  چقدر هم تنها...


_  خیال می کنم دچار ِآن رگِ پنهانِ رنگ ها هستی


+  دچار یعنی..؟


عاشق

               وفکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار ِآبی ِدریای ِبی کران باشد


+  چه فکر ِنازک ِغمناکی...


_  وغم تبسم ِپوشیده ی ِنگاه ِگیاه است

         وغم اشاره ی ِمحوی به رد ِوحدتِ اشیاست

                       وغم صدای ِفاصله هاست

صدای فاصله هایی که...


+  غرق ابهامند...


_   نه صدای فاصله هایی که مثل ِنقره تمیزند و با شنیدنِ یک هیچ می شوند کدر...




من می خوام دوباره بچه باشم.