سخته...ولی باید اعتراف کنم عوض شدی...این خوبه یا بد؟نمی دونم...ولی من دل تنگم....
to be continued...(این قصه سر دراز دارد...)
فردا یه سفر کوچیک می رم...تا شب هم بر میگردم...
دوس داشتم می شد تنها می رفتم...ولی همینشم غنیمته...با یه عالمه از بچه ها...اگر فرصتی برای فکر کردن پیدا بشه دوست دارم یه عالمه فکر کنم....
این چند روز هم گذشت...دلتنگم...عجیب دلتنگ...
پ.ن
من به کسی نیاز ندارم!
پ.ن
چراغ از من بود و
نور از تو
فتیله را که فروخت ؟
حرفی امروز نوشتن،
حرفی فردا...
تنها
که نگذارم سکوت
رخنه کند
میان روزها...
پاییز
فصل مناسبی است
جان می دهد برای عشق های بی فرجام
پ.ن
قاصدک با رقص نرم و مواجش چرخید و چرخید وچرخید
و بر من نشست
آه تو و یادی از من؟!
پنجشنبه ی ساکتی ست
تنها عبور ِ
گاه گدار خیال تو،
… از میان دقایق سردرد
میدانی پنجشنبه که میشود...دلم میگیرد...فردا جمعه است ...پس فردا شنبه...یکشنبه...دوشنبه...سه شنبه...چهارشنبه...و دوباره و دوباره پنجشنبه...
ولی من فکر میکنم تو یک روزی می آیی که پنجشنبه نیست...پس پنجشنبه ها به چه درد می خورند؟...وقتی تو نباشی...
وقتی قرار نیست هیچ کدام از این پنج شنبه ها از آن ما باشد؟
دلم گرفته..."دل که داشته باشی میگیرد دیگر"...دلم گرفته...
نمی دانم چرا چند وقتیست که کاسه ی صبرم لبریز نمی شود...فکر می کنم کاسه ی صبرم سوراخ است!!
بر او ببخشایید بر او که گاه گاه
پیوند ِ دردناک ِ وجودش را
با آب های ِراکد
و حفره های ِخالی
از یاد می برد...
و ابلهانه می پندارد که حق زیستن دارد...
بر او ببخشایید بر او که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست ِچشمانش
از تصور ِذرات ِنور می سوزند
و گیسوان ِبیهده اش
نومیدوار از نفوذ ِنفس های ِعشق
می لرزند...
کاش این عاشقانه های آرام
تا ابد ادامه داشتند
کاش این روزهای شاد
تا ابد ادامه داشتند
کاش می فهمیدند...
کاش باور نمی کردم این همه مهربانی
روزی از صبر لبریز می شوند...
کاش باور نمی کردم
که تو این قدر تنها بودی
این قدر لبریز بودی
و من نفهمیدم
دلمان بیشتر از چند لحظه پیش گرفت...الان دقیقا 6 دقیقه از پنجشنبه گذشت...سردرد...
دلگیر نباشید
نیلوفر
برای ...
باد
روسری ات را برداشت
باد
رو سری ات را با خود برد
باور نداشتم
آن شب
خدا هم می خواست
موهای تو را ببیند
(1)
صفر را بستند
تا ما به بیرون
زنگ نزنیم
از شما چه پنهان
ما از درون زنگ زدیم
(2)
من خوبم
خسته نیستم
فقط گاهی دستم
به این زندگی نمی رود
(؟)
این روزها
نامه های پست نشده... زیاد می نویسم
شعر هایم پر از نقطه چین
لبخند هایم...چه بگویم
این شبها ستاره می شمرم یک تا هزار
و ساعت که دوازده تا دوازده...
کابوس هایم...چه بگویم
این سال ها...
ثانیه ها بر دوش
دنبال تو...
کودکی ام را مرور می کنم
شیطنت هایم... خاکستر
آرزوهایم...چه بگویم
(3)
و من هنوز تو را
مثل
"تمام شد مشق شبم"
دوست دارم
(4)
من و تو
برای رسیدن به هم
هیچی کم نداریم
به غیر از...
یه معجزه...
(؟)
یکی یکی
پله ها را بالا می آیم
اولی
دوستت دارم
دومی
دوستت دارم
سومی
دوستت دارم
در را که باز می کنم ...اما
حالا سال هاست
دسته گلی در گلویم
گیر کرده است
(5)
همیشه در گرگم به هوا
از گرگ شدن فرار می کردیم
و اکنون
نا خواسته در تمامی بازی ها
گرگیم
بی آنکه از خودمان بترسیم
من از هفت سنگ می ترسم
می ترسم آنقدر...سنگ روی سنگ بچینیم
که دیواری ما را از هم بگیرد
بیا لی لی بازی کنیم
که در هر رفتنی
دوباره برگردیم
(6)
همه چیز را هم
که تقصیر من بیندازی
عاشق شدن من
تقصیر تست...
(7)
دلت گرفته . . . ها؟
دل همه می گیره
دل که داشته باشی
می گیره دیگه...
(8)
نه به خاطر شعر
نه به خاطر جور دیگر زیستن
خانه من برای دو نفر، کوچک بود
به همین خاطر
تنها ماندم.
(9)
هر نتی که از عشق بگوید...
زیباست
حالا
سمفونی پنجم بتهوون باشد
یا زنگ تلفنی که
در انتظار صدای توست...
(10)
1.گروس عبدالملکیان
2.اکبر اکسیر
3.رضا حیرانی
4.سهیل پاشا زاده
5.جلیل صفربیگی
6.رویا وکیلی
7.عباس معروفی
8.دیالوگی از فیلم یک تکه نان
9.رسول یونان
10.گروس عبدالملکیان
پ.ن
شما کدوم رو بیشتر دوست داشتین؟
دیگه هیچ وقت تو این خونه از نفرت نمی نویسم...هیچ وقت
پ.ن
خیلی خنده داره ...اینجا یاهو و مسنجر چون سیزدهمه آبانه باز نمیشن!!!
به نام خدا
سلام
پاک شد...به دلیل ایجاد سوء تفاهم برای یک دوست عزیز!
(دوس ندارم از دستم ناراحت باشه)
پ.ن
مرگ
خبر که نمی کند
یک روز می بینی
نیامدم
یعنی که نیستم
پ.ن
بر کف دستم
دانه ای که نباشد
تو هم پر می کشی
گنجشکک
پ.ن
خداوندا
تو را نشناخته ام
فقط تو را ...
دوست داشته ام
پ.ن
کسی که می گریزد
از گم شدن نمی ترسد
پ.ن
راستی!!
گوش کن!
اگر دلت را با خودت نبرده باشی
حتما راه را گم می کنی
من فرفره ندارم!
برای تو...!:
من هنوز که هنوز است
به آسمان می نگرم
تمام خطوط هوایی دنیا را
که از بالای اتاقم می گذرند
می شناسم.
من می دانم تو روزی
با یک هلی کوپتر یا هواپیما
در اتاق من فرود می آیی
اصلا مخصوص تو یک باند هوایی هم ساخته ام.
یک روزی که خیلی هم دیر نیست.
می دانستی تمام خطوط ریلی دنیا
از اتاق من می گذرند؟
و من هنوز که هنوز است
با یک شاخه گل رز
توی همه ی ایستگاه های اتاقم منتظرم!
فقط بگو زمینی می آیی یا هوایی؟
نه اصلا مهم نیست
خواستی با اتوبوس بیا
یا حتی با پای پیاده
فقط بیا
من همین جا نشسته ام
توی یکی از گوشه های اتاقم.
***
می دانستی تمام فرفره های دنبا
تو که حرف می زنی می چرخند؟
می دانستی تمام چتر های دنیا
صدای تو که می آید می چرخند؟
اصلا تا حالا وقتی حرف می زدی به فرفره ها و چتر ها نگاه کرده ای؟
می دانستی تو که حرف می زنی من ساکت می شوم؟
کاش من هم فرفره بودم،چتر بودم
می چرخیدم.
کاش من هم فرفره داشتم ،چتر داشتم
تو که حرف می زدی
نمی باریدم...
نیلوفر آبان 88(یه بعد از ظهر دلگیر)
پسران آدم،دختران حوا
عینک قرمز...
داشتم فک می کردم که من فقط تو خونه، اونم فقط شبا ،عینک می زنم...هیچ کسی منو با این عینک قرمز نمی بینه... تو طول روز هم عینک نمی زنم...
من با عینک یه آدم دیگه ام!باور کن!
پ.ن