اول اینکه یادم رفته امروز برم دانشگاه!
دوم ؛ مجموعه ی دوم عاشقانه های آرام که همگی از محمد عربیار محمدی هستن:
صدای پای تو را می دهد قالی
برگرد...
این ستاره ها که می چینی
دکمه های پیراهن من است
نترس
همه ستاره ها را بچین...
حتما گورستان ها هم جای زیبایی برای قرارهای عاشقانه می شوند
می شود یک قبر دو طبقه داشته باشیم
بگذار من
پایین بخوابم...
دیشب سنگ فرش های پیاده رو را
که می شمردم دوتایش کم بود
حتما کسی خواسته جای کفش های تو را بدزدد
تا من شعری برای خواندن نداشته باشم و
راه خانه را گم کنم...
راستی دیشب برای خدا فال قهوهگرفتم
حال تو خوب بود
و خدا دلش برای اتاق کوچک من تنگ...
خود را قبل از اینکه این نامه را بخوانی سوزانده ام
با کبریتی
که بوی درخت جلوی خانه شما را می دهد...
بادبادک ها را باور کن
آنها تنها پرنده هایی هستند
که نمی دانند پرنده اند...
من به چشم های قهوه ایت خیره که می شوم انگار
در تمام کافی شاپ های جهان
سیگار کشیده ام...
به مناسبت روز جهانی امروز...تقدیم به هرکسی که اول بخواند!
بذار فک کنم این همه روزهایی که تنها بودم و بودی با هم بودیم...
بذار فک کنم این همه روزهایی که سعی می کنم کم نیارم...که سعی می کنم فکر کنم من مرد ِخونه ام!...که سعی می کنم فکر کنم به هیچ کسی نیاز ندارم...همه ی این روزها ؛ من یه دختر بچه ی 14 ساله بودم...که برای اولین بار گفتن خودت می تونی تنها بری کلاس زبان،بذار فک کنم تنها مشکلم این بود که از تنها رفتن می ترسیدم...نمی دونم این دختر 14 ساله دیگه کی قراره به تنها قدم برداشتن، به تنها رفتن...به تنها اومدن...حتی به تنها فک کردن،عادت کنه!ولی مطمئنم عادت می کنه!
بذار فک کنم هنوز هم تو راه ِرسیدن به کلاسمم!
بذار فک کنم که چند روزه که فقط پام خواب رفته، برای همین نمی تونم ادامه بدم،وگرنه مشکل دیگه ای نیست!
بذار خودم رو گول بزنم!
بذار فک کنم اولین روزی که رفتم مدرسه گم شدم...و دیگه هیچ کس منو پیدا نکرد...
بذار فک کنم من هم مثل همون دختره ی تو داستانم ؛که مامانش 30 سال پیش قرار بوده که بیاد دم در مدرسه دنبالش...اما نیومده...و هنوز منتظره مامانشه...بذار هنوزم سر کوچه رو نگاه کنم با این امید که ماشین بعدی که میاد مامانمه...
بذار وقتی که می بینم یه دوست که خیلی بهش اعتماد داشتم نامردی کرده ،سعی کنم بغضم رو قورت بدم....و وانمود کنم که هیچی نشده،طوری برخورد کنم که اصلا برام مهم نبوده.و به صحبتم ادامه بدم.
بذار این قدر وقتی میرم با مامانم بیرون غر بزنم،که حالم از خودم به هم بخوره!
بذار اون قدر مرد ِاین زندگی ِلعنتی شده باشم که وقتی کسی چیزی می گه یا ازم ایراد می گیره دوس داشته باشم جمجمه اش رو خورد کنم!
بذار دوباره وقتی که بابا میاد،اون قدر عصبی باشم ،تا نفهمه که چقدر هنوز بچه ام و چقدر دلتنگ و چقدر کم حوصله شدم!
بذار منطقی نباشم!بذار منطقی نباشم!بذار فکر کنم که همه ی اطرافیانم دارن اشتباه می کنن!بذار اشتباه کنم!
بذار برم!
بذار وقتی دفتر خاطرات سالهای دبستانم رو می خونم اون قدر سنگدل شده باشم که اصلا گریه نکنم!
بذار وقتی که یه دوست قدیمی میاد بهم می گه :خیلی عوض شدی تو این 2 سال..چقدر سنگدل و بی احساس شدی فقط بهش نگاه کنم و فکر کنم احساس به چه دردی می خوره؟!
بذار این قدر محکم شده باشم که دیگه هیچ شعر عاشقانه ای ننویسم!
اما من می دونم که تو نمی ذاری...
پ.ن
به خواستگاریت که بیایم
پیراهنی گل گلی می پوشم
تا کسی نفهمد هنوز زمستان است!!
بهت گفته بودم؛صدات منو دلگیر می کنه...
حالا من با این دل گرفته که صدات رو کم داره،چه کنم؟
پ.ن
شعر پست قبلی رو خیلی دوس داشتم خودم...ولی می دونم که خیلی ضعیف بود...برای همین فعلا برش داشتم شاید بتونم ادیتش کنم...اگر روزی حالم مساعد بود...
پ.ن
چند وقته حالم خوب نیست..نمی دونم چم شده!یعنی خوبم ها!ولی خوب نیستم!
سفر بدنبود...فقط جای خالی خاله بیداد می کرد...تمام درختای خونشون میوه داده بود...خرمالو و نارنج...نرگس هاشون دوباره گل داده بود...اما فقط خاله نبود...
خیلی کسایی رو که دوس داشتم دیدم...خیلی خوشحالم از این بابت...
مرسی از همه ی دوستای گلم که برام آرزوی سفر خوبی رو کرده بودن:)
قربون همتون:)
...........
اینم امروز نوشتم!
توی دنیای من جنگ شده!:)
نیلوفر.هشتم آذر. ساعت18:38
دارم میرم سفر..شاید تا یه هفته...نمی دونم حکمتش چیه؟اصلا دوس ندارم برم...اما کسانی هستن که نیاز به همسفر دارن...
یه سوال:
اگه بهتون بگن هر آرزویی که روز تولدتون می کنین برآورده میشه شما چه آرزویی می کنین؟(فقط یکی)
پ.ن
دلم برای همتون تنگ میشه...همتون رو دوس دارم...به قول فاطمه:به خدا من معتادم...معتاد همتون...
پ.ن
یه شعر نوشته بودم برای این سفر که یهو پرید!نزدیک بود غش کنم از ناراحتی
پ.ن
نظرات رو برگردم تایید می کنم دوستای عزیزم
پ.ن
قبل سفر یه شعر هم تقدیم:
شال گردن جدیدم را دیده ای؟
از شال گردنم متنفرم
جای دستان تو را گرفته
روی شانه هایم سنگینی می کند...
اما همیشه همراه دارم...شال گردنم را...
تا لااقل اگر سنگینی می کند
جای خالی دستانت را زیاد احساس نکنم...
نیلوفر.آذر88
همش می گن نیلوفر کوتاه بیا...
یعنی باید خفه خون بگیرم که هرکس خواست هرچی بهم یگه...
یعنی همون دیگه اصن مهم نیست که تو چی می خوای...
راحت ببرنت زیر سوال...
راحت هرکس خواست این قدر اذیتت کنه که اشکت دربیاد...
آخرش هم بهت بگن:نیلوفر کوتاه بیا...
راحت شادیات رو هم خراب کنن...
آخرش:نیلوفر کوتاه بیا...
بهتره برم بمیرم...
من الان دقیقا یه آدم پرخاشگر ..و عصبانیم!
تصمیم داشتم تو آذرماه لااقل شاد بنویسم...اما نشد.
ببخشید!
پ.ن
دلم می خواست این خونه ی مجازی ،واقعی بود!
پ.ن
جدیدا دیگه اصن مهربون نیستم!
پ.ن
فقط نوشتم تا خالی شم.نظر نذاشتین np
پ.ن
دلم یه شعر قشنگ می خواد...عاشقانه هم باشه!اما دوس ندارم ازاتاقم برم بیرون.وگرنه کتاب شعرم رو می رفتم می آوردم...
پ.ن
دارم می رم مسافرت...اما نه برای شادی...برای مراسم خاله ام که همین امسال فوت کرده...دوس ندارم برم....اصلا!دیگه تحمل این چیزا رو ندارم!
پ.ن
جدیدا تو تایپ درصد اشتباهم رفته بالا!
پ.ن
این شعر رو از ته دل می نویسم:
بر او ببخشایید
براو که از درون متلاشیست
اما هنوز پوست چشمانش از تصور ذرات نور می سوزند
و گیسوان بیهده اش نومیدوار از نفوذ نفس های عشق می لرزند...
دارم به خیلی چیزا فک می کنم
چند وقته که بیشتر کسایی که می شناسم دوتا شدن!
یعنی یا بی اف پیدا کردن یا جی اف!
یا دارن دنبال یکی می گردن!
یا قبلا یکی رو پیدا کردن!
یا دارن رو مخ یکی کار می کنن!
یا یه دفه گندش در میاد طرف با هزار نفر دوسته!
یا یه دفه گندش در میاد دختره دروغ گفته که فلان پسر پولدار بهش پیشنهاد داده!
یا می بینی پسره خوشگل مثه دسته گل رفته به یه نفر پیشنهاد داده که باورت نمی شه!
یا تو خیابون دوتا رو با هم می بینی به چشمات شک می کنی!
یا تو گوشی یه نفر کلی اس ام اس عاشقانه می بینی!
یا می بینی دوستت بی افش رو می پیچونه خراب، که با اون یکی بی افش بره بیرون!
یا می بینی همون بی اف دوستت که دیروز پیچیده شده بوده،با یه دختر دیگه تو کافی شاپ نشسته!اما تو به دوستت چیزی نمی گی!همین طوری راحتن حتما دوتاشون دیگه!
و من فکر می کنم نقش من این وسط چیه؟!
پ.ن
نمی گم همه ی اینا اشتباهه...ولی اگه صداقت باشه و عشق واقعی،نه هوس !
پ.ن
توضیح عکس:عوض شد!
پ.ن
کلا چرت نوشتم!
پ.ن
بابا می خواد سر صبح یه نیمرو واسه خودش درست کنه!بالغ بر پنجاه بار منو صدا زده!جای هیچی رو نمی دونه!خب پدر من بذار خودم برات درست می کنم!!نمی ذاری که!
خدا به این همراه اول یه خیر بده ، ان شاالله!
گاه گداری یه حالی از ما می پرسه!
.....!
پ.ن
!
پ.ن
چرا بعضی هانمی فهمند درختند
تو شک داشتی پنجره ای
من باور نمی کردم دیوارم
!
گنجشک، لالا
سنجاب، لالا
آمد دوباره مهتاب، لالا
لالا لالایی لالالالایی لا لا لا لایی لالا لالایی
گل زود خوابید، مثل همیشه
قورباغه ساکت! خوابیده بیشه
لالا لالایی لالالالایی لا لا لا لایی لالا لالایی
پ.ن
دلم هوایی شده!بچه اس هنوز دل!
پ.ن
چقدر امروز بیکار بودم و چقدر آپ کردم!
reaching one of my dreams after years...now I am the only person who can fly...believe me
niloofar
پ.ن
یه شعر جدید خوندم از عباس صفاری ولی حیفم میاد بنویسمش!