بعضی وقتا یه حس خاصی دارم...و تا یه متن که بتونه منو توضیح بده پیدا نکنم خیالم راحت نمیشه!
مثل الان که فردا امتحان معادلات دارم اما باید یه توضیح برای خودم پیدا کنم!
امان از روزی که هیچ جمله ای نتونه آدمو توضیح بده!
به سرش زده باد
نگاهش کنید
چگونه میان درختان می دود و سرش را به پنجره ها می کوبد
به سرش زده باد
دستش را به دهان گنجشک ها گذاشته نمی گذارد سخن بگویند
آب حوضچه را به هم می ریزد
فرصت نمی دهد که گلویش را ماه تر کند
به سرش زده این برهنه ی گرما زده
.
.
.
گفته بودم طوری بیایی که بوی تو را باد نشنود!
دیوانه شده این پسر
پیرهنت را به دهان گرفته کجا می برد!*
...............................................................
نا بینای تو ام
نزدیک تر بیا
فقط به خط بریل می توانم که تو را بخوانم
نزدیک تر بیا
که معنی زندگی را بدانم**
پ.ن
در سایه ی چاقو
سنجاقک به خواب رفته است!
*و**:شمس لنگرودی
دیشب زمانی که گفتی دیالوگت را بگو کلی حرف در سرم بود...که نگفتم...
می شود این نمایشنامه را دوباره بازی کنیم...
شاید هم هزار باره...
پ.ن
از سر شب سیگار می کشم
تا خدا برای نماز صبح خواب نماند
پ.ن
عکس پست قبلی با این پست عوض شد!
خدا که بزرگ شود
وتیله هایش را جمع کند از کف زمین
برای حیاط کوچک خانه ی ما
ماه و ستاره ای نمی ماند*
*محمد رضا عربیار محمدی.کتاب "وقتی نیستم"
پ.ن
عکس این پست را دزدیدیم برای پست بعد!
می خواهم برای یک بار هم که شده
از خودم بنویسم در شعرهایم...
می گویند بلد نیستی به خودت فکر کنی...
نمی توانی ذره ای حتی منطقی باشی...
می خواهم برای یک بار هم که شده خودخواه باشم
من از خودم باید بنویسم
از خودم
منطقی باشم...
از هر آنچه می بینم بنویسم...
یک خط
دوخط
هزار صفحه از خودم می نویسم
هزار سال می نویسم
از چشم هایم
که هزاران نفر را دل برده...
از موهایی که
از خودم هم دل می برند....
از دست هایم
که هرچه بخواهند می نویسند...
عاشقانه ..خودخواهانه...شاد...غمگین...
از رویاهایم
که بلندپروازانه ترین رویاهای دنیا هستند...
از کسانی که دوستم دارند...
از همه ی آینده های خوبی که انتظارم را می کشند...
از همه ی حس های خوبی که همیشه دارم...
اما مهم این است که در همه ی این از خود نوشتن ها
به تو فکر می کنم...
به تو که در تمام این عاشقانه ها کجایی؟
نیلوفر.آبان 88
پ.ن
گاهی خواب بهترین و شیرین ترین چیزه...(بچه باید ساعت 9 شب بخوابه!)
دست هایم
in the name of god
این خانه روایت ِ روزهای من است
روایت ِ بودن هایم
روایت ِ شعرهای دیوانه ام
خانه ای که خیلی بیشتر از این حرف ها برایم ارزش دارد...
حتی اگر من نباشم ...حتی اگر تو نباشی...حتی اگر هیچ کس نباشد...
این خانه هدیه ایست آسمانی...پیش خودمان بماند!
نوشته شده توسط نیلوفرومموش خان ِدم بریده!
پ.ن
ممنون میشم آدرس منو به آدرس جدید تغییر بدین.
پ.ن
تغییرات عمده ای نیز تا 16 آذر اعمال می شود ایشالا:)
من الان یه hamster دارم...سمت چپ بلاگ...کمی باید صبر کنین تا load بشه...
من خیلی خوشحالم...عشق منه این hamster ...خیلی دوسش دارم ...خیلییییییییییییییی...
دیروز و امروز از بهترین روزای زندگیم بود...از دیروز تا حالا دوتا کادوی تولد گرفتم اونم قبل از اینکه حتی آذر بشه...شاید اولین سال عمرم بوده که غافلگیر شدم...
راستی می خوام براش یه اسم انتخاب کنم...hamster ام رو می گم...نمی دونم اسمش رو چی بذارم...
نیلوفر!
پ.ن:
الهی قربون بچه ام بشم...نیگاش کن...چقد نازههههههههه
دیشب تمام شب را بیمارستان بودم...
تا صبح...
خبر داده اند چند تا از شعر هایم
با هم سکته کرده اند...
دست و پای یکی دیگر هم شکسته...
چند تایی هم با هم بودند که تصادف کرده اند...
الان هم زیاد وقت ندارم...
فقط
فقط آمدم به تو بگویم
اگر طاقتش را داشته باشی...
که همان شعری که برای تو گفته بودم
همان عاشقانه ترین شعر دنیا
دیوانه شده...
اجازه ی ملاقات به من نمی دهند...
تو برو...
شاید گذاشتند ببینیش...
فقط
مرا بی خبر نگذار...
منتظرم
نمی دانم چه بر سر شعرهایم آمده...
خدا به خیر کند
نیلوفر( آبان دلگیر 88 )
پ.ن
دیوانه شده...!
پ.ن
لعنت به این مملکت...با این وضع اینترنت!