به یکی نیاز دارم که در قبال کاری که برام انجام میده هیچی نخواد ، کاری هم که انجام میده سر و سامون دادن به نوشته هام باشه . بگه بنویسم براش و بخونه و نظر بده . برام وقت بذاره. یه همچین دوستی پیدا نمیشه؟
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه های مهاجرجوی هزار زمزمه در من
می جوشد:ای کاش ...
ای کاش آدمی وطنش را
شفیعی کدکنی
تنم کبود از ترس است
انگشتانم هر صبح شعر های نانوشته را بالا می آورند
و پاهایم راه های نرفته را.
....................
دارم سعی می کنم چیزی بنویسم
دارم سعی می کنم نفس بکشد مغزم
از تو غمگین نوشتن سخت است،نمی دانم چرا؟
نمی شود اصلا.
برای تو فقط می شود گریه کرد
عاخر می ترسم
کلمات که ادا شوند می مانند
اما اشک ها می آیند و می روند
و شاید فقط چشم های گود افتاده ای که نمی بینی بمانند
اما چیزی که شعر شود ،می ماند
می ماند و خاطره می شود
می ماند و زندگی سخت می شود
می ماند و زندگی از این هم سخت تر می شود
از تو باید شاد نوشت
از با تو بودن باید افسانه ها ساخت.
نیلوفر / اواخر اسفند 91
امسال هم داره تموم میشه. چقدر سال سختی بود. خیلی سخت. و فقط چند اتفاق اونو شیرین کردن و نمی ذارن بگم بدترین سال عمرم بود.
ولی گذشت. شکست خوردم امسال . چند بار.
حالا شاید ، شاید راحت تر شده باشه هضم شکست. البته فکر می کنم اگر یک بار باز هم مزه ی پیروزی رو بچشم همه چیز یادم بره.
دعاهای زیادی برای امسال دارم . خیلی زیاد .
اما حافظ هم خبرای خوبی بهم داده ، امید در راهه و سال بعد بهتر میشه.
تصمیمم های مهمی هم دارم. و نمی دونم این قدر تجربه دارم که اراده ی محکمی هم داشته باشم؟
مثه اینکه قراره سال نود و دو هم زندگی باهام بازی اراده و ادامه دادن رو بکنه...:/
از دست دادن هر انسانی که دوستش می داشتم آزاردهنده بود .گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچکس کسی را از دست نمی دهد زیرا هیچکس مالک کسی نیست.