-
پاتو زمین نذار!
جمعه 8 آبانماه سال 1388 12:11
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 پاتو زمین نذار! حاج آقا: سلام منو حاج نعمتی فرستاده. صیغه نامتون رو فسخ کرده.اینم مهریتون. حاج نعمتی آدم آبرو داریه.زن داره .بچه داره.عروس و داماد داره.خدا رو خوش نمیاد! دختره: منم آدم آبرو داریم آقا.اینم بهش بدین.بگین:من پول نمی خوام .سایه ی بالاسر می خوام! و من...
-
لاو!
چهارشنبه 6 آبانماه سال 1388 22:00
می دونم وقتی از بودن ها می گیم...وقتی بعضی شعر ها رو می خونیم...می گیم که خدا هست میگیم که طرف باید به خدا توکل کنه...طرف باید فقط به خدا فک کنه...نباید به آدما دل ببنده...اما وقتی وارد روابط انسانی می شیم..وقتی احساس می کنیم عاشق شدیم... کم میاریم در مقابل هجوم چشم هایی که پر از خدا هستن..در مقابل حضوری که احساس می...
-
ACCIDENT
سهشنبه 5 آبانماه سال 1388 18:38
سلام الان اومدم که نظرات بلاگم رو تایید کنم...اما اصلا حوصله اش رو ندارم...روز بدی بود امروز ...بد به معنی حقیقی کلمه...! صبح کلی به خودم رسیدم و تیپ زدم!آخه یه جا دعوت بودم! اما تو راه که بودم تصادف کردم! کلا ماشینه داغون شد ...آخه تقصیر من بود...از پشت زدم به یه پیکان...ماشین خودم هم حسابی داغون شد! خودمم با سر رفتم...
-
؟!
دوشنبه 4 آبانماه سال 1388 21:47
یه خط wire less با open access پیدا کردم دور و بر خونه ...کسی می دونه اگه ازش استفاده کنم چه اتفاقی میفته؟!می تونم راحت بهش وصل شم،آخه رمز نداره! فردا نیان منو دستگیر کنن؟!!! کسی که wireless داره می فهمه من الان وصلیدم؟!
-
محبت
یکشنبه 3 آبانماه سال 1388 22:05
کاش این قدر سخت و محکم و مغرور بار نمی اومدیم تا می تونستیم به کسایی که خیلی برامون عزیزن بگیم: عزیزم من کمی محبت می خواهم...کمی...! پ.ن: این عکس خیلی باحاله...نیس؟
-
روسری قرمز
شنبه 2 آبانماه سال 1388 21:31
یه روسری قرمز پوشیده بود...حریر...موهای مشکی بلندش از زیرش اومده بود بیرون... دوس داشت کنار دریا قدم بزنه...دریای وحشی که احساس می کرد هر لحظه اون رو می کشه توی خودش و غرق می کنه... یه دفتر داشت همیشه...توش می نوشت...می کشید...ولی هیچ کس نمی تونه حس کنه که این چقدر دردناکه...اینکه یه روز برگردی و بخونی همه ی لحظاتت...
-
steve hanks
شنبه 25 مهرماه سال 1388 14:08
قبل نوشت: لینک دانلود آهنگ محمد نوری...که قبلا براتون نوشته بودم...فارeس عزیزم زحمت کشیده و این لینک رو پیدا کرده.مرسی :) خیلی خوشحال شدم. ==> آرزوها یک نقاشی آبرنگ از steve hanks
-
فقط بگو..نمی شنوم!قول می دهم!
جمعه 24 مهرماه سال 1388 21:00
با من حرف بزن... از خودت بگو از روزگارت امروز فکر می کردم... فکر می کردم که کاش دوستی داشتم که برایش می گفتم... از همه ی چیز هایی که نمی توانم بگویم... می گفتم و می گفتم... و او گوش نمی داد و به من توجه نمی کرد... شاید وقتی من برایش از همه ی چیزهای ممنوعه ام می گفتم او به این فکر می کرد که من امروز چقدر فرق کرده ام یا...
-
!
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 23:23
حسابی به هم ریخته ام...حسابیا...! یه شعر هست که خیلی دوسش دارم....دوباره امشب شنیدمش...متاسفانه لینک دانلودش رو پیدا نکردم... شعر:حسین منزوی خواننده اصلی:محمد نوری لا لا لا لا لا لا......... نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست که می خواد عاشق که...
-
بهشت
پنجشنبه 23 مهرماه سال 1388 16:48
چند وقتی بود که همش سعی می کردم که دلتنگ نشم...فقط سعی می کردم... خودم رو سر گرم می کردم... اما می دونی همیشه یه چیزی هست اون ته ِ تهِ دلت...که هی می خوای انکارش کنی... این چند وقت که اسبابای خونه رو بردیم خونه ی جدید ... اتاقم خالی شده خیلی دلم بیشتر تنگ شده... نمی دونم این اتاق یه جورایی همدمم بود...اما می ترسم اتاق...
-
my home
سهشنبه 21 مهرماه سال 1388 21:16
هیچ کجا نمی شود....خانه ی خودم را می گویم...هیچ کجا خانه ی خودم نمی شود! حتی هیچ خانه ی حقیقی دیگری... من این جا را...همین خانه ی مجازی را...بیشتر از تمام حقایق ِدنیا دوست دارم... نه اینکه همه چیز در این خانه درست باشد...همه همان طور باشند که می خواهم...نه... این جا را دوست دارم،بیشتر از خیلی چیزها... چون فقط من می...
-
love
یکشنبه 19 مهرماه سال 1388 16:23
من با تو می نویسم و می خوانم من با تو راه می روم و حرف می زنم وز شوق این محال : - که دستم به دست توست - من جای راه رفتن... پرواز می کنم ! آن لحظه ها که مات در انزوای خویش یا در میان جمع خاموش می نشینم : موسیقی نگاه تورا گوش می کنم . گاهی میان مردم..در ازدحام شهر غیر از تو هر چه هست فراموش می کنم...
-
the proposal
شنبه 18 مهرماه سال 1388 14:59
سلام... بعد یه روز کاری !بعد از یه عالمه درس که احتمالا تا شب هم ادامه داره...یه فیلم قشنگ خیلی می چسبه... نمی دونم...ولی این فیلم رو خیلی دوس داشتم: the proposal then who's boss andrew?! بهتون پیشنهاد می کنم ببینینش
-
رفتار من عادی است
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 17:54
رفتار من عادی است اما نمی دانم چرا این روزها از دوستان و آشنایان هرکس مرا می بیند از دور می گوید: این روزها انگار حال و هوای دیگری داری! اما من مثل هر روزم با آن نشانی های ساده و با همان امضا،همان نام و با همان رفتار معمولی مثل همیشه ساکت و آرام. این روزها تنها حس می کنم گاهی کمی گنگم گاهی کمی گیجم حس می کنم از روزهای...
-
فالگیر
پنجشنبه 16 مهرماه سال 1388 16:58
سلام امروز روز عجیبی بود... چند وقت بود که نگار بهم درباره ی یه فالگیر گفته بود...گفته بود که خیلی چیزای جالبی بهش گفته و این چیزا...سر یه سری اتفاقات ،منم گفتم که دوس دارم اگه دفه ی بعد اومد خونتون به منم خبر بدی تا بیام...و بالاخره امروز بود که قرار شد من برم پیشش... خیلی جوون بود ...آدم جالبی هم بود...خوشم اومد...
-
عکس!
دوشنبه 13 مهرماه سال 1388 22:46
سلام... تو این هفته چند روز دانشگاه نرفته بودم...تا اینکه بالاخره بعد از سه روز رفتم... و این قدر خندیدم که خدا می دونه:) بالاخره مسئولین دانشگاه ما رو به یاد آورده بودن و تصمیم گرفته بودن که کارت های دانشجوییمون رو بهمون تحویل بدن...اتفاقا ترم قبل هم خودشون از هممون عکس گرفته بودن و من یکی واقعا می خواستم بدونم که...
-
شبی که زمین نابود شد!
یکشنبه 12 مهرماه سال 1388 00:35
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 شب شده... همه خوابن... همه امشب می میرن... اما خودشون خبر ندارن... همین امشب قراره همه از روی زمین محو بشن... و من این شب آخر بیدارم و می نویسم... شاید زیادی بیکارم... امشب همه می میرن... و زمانی که زمین نابود شد فقط یک نفر بیدار بود و نوشت آن چه را هنوز به وقوع...
-
چتر خاکستری
جمعه 10 مهرماه سال 1388 14:03
به دلم افتاده بارون میزنه چتر خاکستریشو به من نداد هر چی گفتم بده سرما می خورم نداد و منو سپرد به دست باد پ.ن بیا فقط برای پیدا کردن کفش دوزک انگور یاقوتی بخریم.من مطمئنم پیدا می کنیم.میای؟ پ.ن دوستان ببخشید از کسایی که برای پست قبلی نظر گذاشتن.مجبور شدم ببندم قسمت نظراتشو.اما نظرات همه رو از جون و دل خوندم.ممنونم از...
-
تن های تنها
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 12:33
صدای هیاهو صدای زنگ صدای پای معلم.یک دسته ورقه ی سفید... زنگ دیکته.برپا! وسکوت... صدای معلم بلند: -بنویسید تنها،... ومن،فکر و فکر و فکر و تردید! سر هم یا جدا ؟ چه فرقی دارند؟ فاصله بین "نون" و "ه". "تن ها" در کلمه جدا ،در معنی کنار هم. "تنها" در کلمه کنار هم، در معنی جدا....
-
...
چهارشنبه 8 مهرماه سال 1388 12:03
چند وقته کتاب سهراب سپهریمو گم کردم...نمی دونم شایدم شقایق با خودش بردش... داشتم سعی می کردم یکی از شعراش یادم بیاد... _ چرا گرفته دلت؟مثل آنکه تنهایی... + چقدر هم تنها... _ خیال می کنم دچار ِآن رگِ پنهانِ رنگ ها هستی + دچار یعنی..؟ _ عاشق وفکر کن که چه تنهاست اگر که ماهی کوچک دچار ِآبی ِدریای ِبی کران باشد + چه فکر...
-
اعلامیه!
یکشنبه 5 مهرماه سال 1388 15:38
آقا کسی برای کتابش احتیاج به یه تصویر گر نداره؟! (تصویر گری با توجه به موضوع)
-
میای ماهی بشیم؟
شنبه 4 مهرماه سال 1388 20:39
خیلی دوس داشتم یه بار هم که شده دنبال هم بدویم.... نظرت چیه که ماهی بودیم؟ می تونستیم توی آکواریوممون...یا دریا...نه دریا خیلی بزرگه ...گمت می کنم دوباره...اصن توی تنگ کوچیکمون دنبال هم شنا کنیم... اصن میای بریم تو آب زندگی کنیم؟ بیا بریم آب شش بذاریم... این جوری من وقتی می بینمت و گریه ام می گیره تو دیگه نمی فهمی و...
-
دیر شد
جمعه 3 مهرماه سال 1388 17:34
از چه می نویسم؟ از همیشه های ناگزیر؟ از گذشته های پیر؟ از نیامده...؟ از نگاه های سیر؟ . . . من همیشه عاشق تو بوده ام... هر چقدر دور... هرچقدر دیر... نیلوفر .مهر 87 پ.ن: جلو خونمون دعوا شده بود.داشتیم با مامان نگاه می کردیم از پنجره. وقتی که تموم شد...مامان با یه آهی گفت: "کاش تموم نشده بود "که واقعا دلم...
-
خواب
چهارشنبه 1 مهرماه سال 1388 13:24
با گریه می نویسم: از خواب با گریه پا شدم دستم هنوز درگردن بلند تو آویخته است. وعطر گیسوان سیاه تو با لبم آمیخته است. دیدار شد میسرو... با گریه پا شدم. پ.ن: داستان بس است.شاید این بار اگر خوابیدم شاهزاده با بوسه خود عشق را به من بچشاند.
-
همزاد عاشقان جهان
سهشنبه 31 شهریورماه سال 1388 19:47
دوس داشتم بیشتر صبر کنم...تا کامنت های پست قبلی بیشتر بشه...اما طاقت نداشتم! بعد نوشت: این جا یه داستانک نوشتم..تو یه مسابقه که فولکس ازم دعوت کرده بود از حسی می نویسم که هیچ گاه درک نکردم: ...اما اعجاز ما همین است ما عشق را به مدرسه بردیم در امتداد راهرویی کوتاه در آن کتابخانه ی کوچک تا باز این کتاب قدیمی را که از...
-
سفرنامه ی نیلوفر
دوشنبه 30 شهریورماه سال 1388 22:43
برگشتم... با دنیایی از افکار و ثانیه های ناب...که دوسشون داشتم... اتفاقات زیادی افتاد...فکر کردم...بحث کردم...شنیدم...گفتم...همه ی این ها بود... واقعا دو روز از بهترین روزهای عمرم رو به پایان رسوندم... کویری رو دیدم که اصل ِمن بود... .................... سلام به همگی... دیشب ساعت دو بود که رسیدم...بعد از دو روز بی...
-
کویر و هوس
جمعه 27 شهریورماه سال 1388 00:16
آن روز که بر تیرهی پشتم دو هوس بیش نبود، من نه دانستن افسانهی گردون، هم نه فرجام خوش لیلی و مجنون، نه خیالت، نه قد و قامت و خالت، که خودت را، در دل هر هوسی شاید اندازه ی صد بار هوس می کردم بالاخره همسفر کویر شدم...قراره شنبه صبح حرکت کنیم و یکشنبه تا عصر برگردیم...شاید هم شب...برام دعا کنین بچه ها... پ.ن چند وقته به...
-
مرگ
چهارشنبه 25 شهریورماه سال 1388 11:57
این نوشته به هیچ وجه نشان از ناراحتی من نیست.فقط یک کنجکاوی کودکانه است.که دوست داشتم درباره اش بنویسم.همین! ............................................................................. روزی که من بمیرم: داشتم تو ذهنم تصور می کردم روزی رو که مرده باشم... به احتمال زیاد تو تصادف...خودم همیشه فک می کنم پشت فرمون می...
-
نقاشی
دوشنبه 23 شهریورماه سال 1388 00:58
یه نقاشی ازمهرداد جمشیدی پ.ن: بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان!
-
رویا
یکشنبه 22 شهریورماه سال 1388 20:32
Normal 0 false false false MicrosoftInternetExplorer4 برای دونفرمی نویسم که خیلی چیزا یادشون رفته...دونفر که خیلی برام عزیزن...با اینکه این جا رو نمی خونن...ولی جای دیگه ای برای نوشتن این نگفته ها ندارم. دوری... فراموشی... عادت... عشق هایی که از بین می رن....عشق هایی که نه نوازشی دارن...نه حس ساده ی درک کردنی...عشق...