-
...
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 14:49
-
میشه؟
پنجشنبه 15 فروردینماه سال 1392 22:34
به یکی نیاز دارم که در قبال کاری که برام انجام میده هیچی نخواد ، کاری هم که انجام میده سر و سامون دادن به نوشته هام باشه . بگه بنویسم براش و بخونه و نظر بده . برام وقت بذاره. یه همچین دوستی پیدا نمیشه؟
-
92
چهارشنبه 30 اسفندماه سال 1391 17:51
سال نو مبارک. کرمانم. دنیا خیلی کوچیکه.
-
هوم؟
شنبه 26 اسفندماه سال 1391 20:02
شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خوونی با بزرگون میشینی ، حرف میزنی...همه چی میدونی شما که کله ت پُره ، معلم مردم گنگی واسه هر چی که میگن جواب داری ، در نمیمونی بگو از چیه که من دلم گرفته راه میرم دلم گرفته ، می شینم دلم گرفته گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته! محمد صالح اعلا
-
روزهای آخر اسفند
چهارشنبه 23 اسفندماه سال 1391 12:11
در روزهای آخر اسفند کوچ بنفشه های مهاجر زیباست. در نیمروز روشن اسفند وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد در اطلس شمیم بهاران با خاک و ریشه - میهن سیارشان - در جعبه های کوچک چوبی در گوشه ی خیابان می آورند: جوی هزار زمزمه در من می جوشد: ای کاش ... ای کاش آدمی وطنش را مثل بنفشه ها (درجعبه های خاک) یک روز می توانست همراه...
-
توو
شنبه 19 اسفندماه سال 1391 11:00
تنم کبود از ترس است انگشتانم هر صبح شعر های نانوشته را بالا می آورند و پاهایم راه های نرفته را. .................... دارم سعی می کنم چیزی بنویسم دارم سعی می کنم نفس بکشد مغزم از تو غمگین نوشتن سخت است،نمی دانم چرا؟ نمی شود اصلا. برای تو فقط می شود گریه کرد عاخر می ترسم کلمات که ادا شوند می مانند اما اشک ها می آیند و...
-
جنون
دوشنبه 14 اسفندماه سال 1391 22:07
تا جنون فاصله ای نیست از اینجا که منم! اخوان ثالث
-
آزادی
دوشنبه 7 اسفندماه سال 1391 19:18
از دست دادن هر انسانی که دوستش می داشتم آزاردهنده بود .گرچه اکنون متقاعد شده ام که هیچکس کسی را از دست نمی دهد زیرا هیچکس مالک کسی نیست. این تجربه واقعی آزادی است : داشتن مهمترین چیزهای عالم بی آنکه صاحبشان باشی..! یازده دقیقه/پائولو کوئیلو
-
؟
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1391 21:11
-
بباف
چهارشنبه 25 بهمنماه سال 1391 18:41
-
#
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 18:23
سلام. نه اینکه حرفی نباشد برای گفتن. برعکس این قدر حرف هست که نمی دانم کدامشان را بگویم. خداحافظ.
-
تولدم
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 15:20
در بیست و سه سالگی تصمیم گرفتم که یک آدم معمولی باشم.
-
بابا بزرگ رفت
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 21:56
دو هفته ی پر استرس گذشت...صبح خبر دادند که بابا بزرگ تمام کرده. حرکت کردیم برای مراسم و توی راه تصادف کردیم. چپ کردیم. جراحت های جسم که خوب می شوند.ولی روحم خیلی ترک خورد.خیلی ترسیده بودم. بعد از دو هفته بهترم. تازه دیشب که رسیدم به خانه و کمی آرامش گرفتم درک کردم بابابزرگ رفته. تازه دیشب گریه کردم برای کسی که هیچ وقت...
-
سپاس ...
چهارشنبه 19 مهرماه سال 1391 00:09
"چه دلپذیراست/ اینکه گناهانمان پیدا نیستند/ وگرنه مجبور بودیم/ هر روز خودمان را پاک بشوییم/ شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم/ و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان/ شکل مان را دگرگون نمی کنند/ چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم/ خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس"...
-
این روزها
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 23:11
پاک شد
-
مهر 2
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 00:07
امروز چندمه؟ فرصت کمه ،خودتو جمع و جور کن، اگه نمی تونی از الان بگو نه و خودتو راحت کن. همین.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 11:37
دومین روزه و من فقط دیروز سه ساعت درس خوندم. نمی شه با این وضع ادامه داد. باید زودتر بیدار شم صبح ها. سخته.
-
مهر
شنبه 1 مهرماه سال 1391 16:39
امروز اول مهره. من دارم فکر می کنم به داشته ها و نداشته هام. به چیزایی که می خام و چیزایی که باید براشون تلاش کنم. باز هم صبر می کنم. باز هم.
-
بانو
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 00:10
شب مال من است، حسرت ماهم نیست/ من میروم و خدا به همراهم نیست/ ای کاش کسی به مادرم میفهماند/ داماد عزیز مرد دلخواهم نیست!... ........ بانو! عروسی من و او جز عزا نبود/ حتـی عروس با غم من آشنا نبود/ او با تمام عشوه گری ها برای من/ یک تار گیسوان بلند شمــــــا نبود/ آن شب به گریه نام تو را داد می زدم/ امــا بـــرای...
-
خوابم نمی برد
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 18:29
خوابم نمی برد ! گوشم فرودگاه صداهای بی صداست ، باور نمی کنی ... اما من پچ پچ غمین تصاویر عشق را ، محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ، پیوسته باز می شنوم در درون شب !!! ... "سیاوش کسرایی "
-
دلخوشی های من
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 20:37
این قدر گلویم از بغض های ممنوع گرفته که کاری به کار این همه بدبختی ندارم. من خوشبختم می دانم که خوشبختم. دورم پر از آدم های با ارزشیست که داشتنشان موهبت است ولی دلخوشی نه دلخوشی ها از من دورند خیلی دور دست که دراز می کنم انگار تمام جانم از سر انگشتانم بیرون میریزد و نمی توانم ادامه دهم فاصله ها کشنده اند و تمام این...
-
سخت است انتخاب تیتر
یکشنبه 19 شهریورماه سال 1391 07:43
ساعت هفت و نیم صبح است و من توی همین اتاقم. با چمدانی که تازه از سفر برگشته و لباس هایی که بوی سفر می دهند. تا کی باید سفرهای نرفته را گریه کرد؟ تا کی خواب جاهایی را باید دید که هوا آن جا خوب است ؟ خواب جاهایی که می دانی چقدر دورند و چقدر دیر .. من تنم یخ می کند از تصور این هجم خالی از حصارهایی که دور ذهنم کشیده ام از...
-
..
چهارشنبه 8 شهریورماه سال 1391 14:08
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت/ خانه ات اباد که این ویرانه بوی گل گرفت/ از پریشان گوئی ام دیدی پریشان خاطرم/ زلف خود راشانه کردی شانه بوی گل گرفت/ لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد/ ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت پ.ن:بعضی وقت ها مغزم به حد انفجار می رسد ! پ.ن: انتخاب اسم برای پست یکی از سخت ترین کارهاست
-
.
دوشنبه 26 تیرماه سال 1391 11:03
غمگین چنان پیرزنی که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد پسرش نیست ... پ.ن: این شعر یکی از زیباترین شعرهاییست که خوندم. هزار بار هم اگر این عکس و شعر رو ببینم خسته نمیشم.
-
تصنیف
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 09:14
شیرینی ِ لبان تو فرهادی آورد دلخواهی آن قدر که غمت شادی آورد
-
آخر شب
یکشنبه 18 تیرماه سال 1391 23:19
برعکس ِچهار یا پنج سال ِپیش، این روزها آرزو زیاد دارم. قدیم ها هم داشتم، ولی این روزها مثل یک آتش فشانم، گاهی تا مرز انفجار می رسم. گاهی این قدر پیش می روم که، انگار چند لحظه بعد میمیرم. و این تنها تفاوتم با این همه سالیست که گذشت. تنهایی ها روز به روز بیشتر می شوند. تنهایی تنها چیزیست که پایانی ندارد. هیچ وقت تمام...
-
دست هایم..
جمعه 16 تیرماه سال 1391 23:18
دلم مثل همیشه گرفته است. به دست هایم نگاه که می کنم احساس می کنم فقط آن ها هستند که نشان می دهند چقدر پیر شده ام فقط دست هایم هستند که می شود از حرکاتشان فهمید چه حسی دارم. همیشه می گویند:" چشم هایت ،غمگین که هستی خیلی حس و حالت را نشان می دهد." ، ولی وقتی غمگینم کسی دست هایم را نگرفته کسی لمسشان نکرده تا...
-
تصادف
چهارشنبه 17 خردادماه سال 1391 20:46
من خسته ام بس که رفتم و نرسیدم بس که دویدم و همه چیز سراب بود من خسته ام بس که چشم هایم همه چیز را به خاطر دارند خسته ام دارم فکر می کنم هیچ وقت راهی برای تنها نبودن نیافتم همیشه تنهایی هست غم هست همیشه درد هست و ما برای درد کشیدن آمده ایم به این دنیا سخت شده ام این روزها نمی فهمم باید محبت کنم سخت شده ام کسی بیاید با...
-
روزهای تازه ...
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 20:24
چند وقتی هست که یک چیز درست حسابی ننوشته ام ...کلی همه چیز توی این یک ماه عوض شده .. هم خبرهای خوب و کارهای خوب بود ... و هم خبرهای بد . فیس بوک را بستم ، فعلا دی اکتیو شدم . دکور اتاقم از این رو به آن رو شد ، کامپیوتر قدیمی خانه را داده ام درست کرده اند. حالا حس پنج سال پیش را دارم که لب تاب نداشتم. چقدر با این کی...
-
بهار
پنجشنبه 25 اسفندماه سال 1390 02:07
Normal 0 false false false false EN-US X-NONE FA هر سال برای عید چیزی می نویسم. اما امسال متفاوت بود. می دونم غمگینه ، اما امیدوارم دوسش داشته باشین. "موهای من جوگندمی شدهاند ساقه این تکدرخت تناور شده است اما هفده سالگی تو تمامی ندارد ."* Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA پیرزن تنها نشسته بود....