خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...





ناف مرا به صبر بریده بودند

تو محکمترش کردی
" گاهی باید
دروغ را راست پنداشت.
و گاهی
راست را
دروغ.
بی فریب خوردن
زندگی
سخت است
سخت."




پ.ن

برداشتم پست قبلی رو،همین که بفهمه خودش کافیه...مرسی از کسایی که نظر دادن:)


coffeeeeeee




رفتیم بیرون...با یه جمعی که می دونیم رابطه ی عشق و عاشقی بین بچه ها نیست...می دونیم فلانی دوست دختر داره ...می دونیم فلانی عاشق اون پسر خوشتیپه ی دانشگاهه...می دونیم فلانی یکی رو دوس داشته که گذاشته رفته...یا می دونیم فلانی دوست دخترشو پیچونده...

رفتارا دوستانه است...کسی قربون صدقه ی کسی نمیره...می دونن که چجوری هستم...با وجود همه ی اینا همه مهربونن...کسی به کسی گیر الکی نمیده...کسی یهو صمیمی نمیشه ...کسی یهو ازم نمی پرسه چته؟!ناراحتی؟!چیزی تو این جمع اذیتم نمی کنه...نباید گوشام رو بگیرم تا چیزی رو نشنوم...نباید چشمام رو رو بعضی چیزا ببندم...نباید جلوی خودم رو بگیرم...نباید غرهای الکی رو تحمل کنم...این جمع رو دوست دارم...تو این جمع کسی با نگاهش اذیتم نمی کنه...تو این جمع میشه تو فکرای خودت باشی و کسی فضولی نکنه...تو این جمع میشه یهو زد زیر خنده...میشه الکی دعوا کرد...تو این جمع همه رعایت می کنن جلوی من فحش ندن...تو این جمع کسی بی جنبه نیست...تو این جمع فقط یه مشکل هست..کسی پیتزا رست بیف دوست نداره!


امروز رفتیم یه کافی شاپ دنج با ستاره...دنج و دوست داشتنی...شاید اولین بار بود که تو یه کافی شاپ به این فکر نکردم که تو از این جا خوشت میاد یا نه؟! 





آخرین ماه زمستان...اسفند...






من خسته ام

از وقتی که رفته ای از تمام دیوارها خسته ام


هنوز هم منتظرم کسی مرا با دوچرخه اش به تو برساند


می  دانم دوستم نداری

این روزها حتی گاهی فکر می کنم

هیچ وقت مرا دوست نداشته ای


اما فکر می کنم...فکر می کنم ؛ همین کافیست برایم

که بدانی چقدر دوستت دارم


مهم نیست چقدر بگذرد

من همیشه دوستت خواهم داشت



این روزها نه قطار ها به مقصد تو حرکت می کنند

نه اتوبوس ها

و نه حتی بوسه ها!


این روزها حتی التماس ها را نمی شنوی

حتی نگاه ها!


این روزها از تو دلگیر نیستم

این روزها همه  چیز بوی ندانستن می دهد!


فقط دوست دارم بدانم مهربان ِ بی وفای ِ من ؛ارزشش را داشتم،نداشتم؟





نیلوفر.غمگین ترین روزهای سال 88.آخرین ماه زمستان.اسفند.



َ







 

Maybe I was born to tell you I love you





دیگه عاشق شدن فایده نداره...





دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره، نداره

دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره، نداره
چرا این در و اون در میزنی ای دل غافل
دیگه دل بستن و دل بریدن فایده نداره، نداره
وقتی ای دل به گیسوی پریشون میرسی خودتو نگه دار
وقتی ای دل به چشمون غزل خون می رسی خودتو نگه دار...


{دانلود کنید}





again and again





سخته ...

نوشتن برام خیلی سخت شده ...


بیشترین حسی که دارم بهت و حیرته...


می خواستم این وبلاگ رو برای همیشه ببندم...اما نشد...نمی دونم به خاطر دوستای خوبم بود...به خاطر این خونه بود...یا به خاطر خودم...یا ...

تا حالا شده این قدر مبهوت  و سر درگم  باشین که ندونین چیکار کنین؟!



بسم الله


دوباره می نویسم...


این جا خونه ی نیلوفره...یا همه ی غم ها و شادیهاش...خونه ی من...