خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

همین



گاهی آدم می مونه بین یه انتخاب ... یه انتخاب که نمی دونه نتیجه اش چیه ، نه اینکه بترسه ، می ترسه از اینکه از پسش بر نیاد ، می ترسه یه سری از ارزش هاش زیر پا بره ، هی هر روز صبح تصمیم می گیره و هی هر عصر به این فکر می کنه که کار درستیه یا نه ، هر صبح تا عصر این ماجرا  ادامه داره ، اما مهم اینه که وقتی می خواد بخوابه راحت چشماش رو بذاره رو هم ... آدم باید تصمیمی بگیره که بهش آرامش میده. مهم نیست که چه اتفاقی بیفته ... مهم نیست که حتی اگه تصمیم دیگه ای می گرفت اتفاقات بهتر پیش می رفت ، مهم اینه که تصمیمی که الان گرفته بهش آرامش میده. همین. همین.