خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

سرنوشت





نه که اینی که هستم خودم نباشم ، ولی چیزی که الان هستم قسمتی از من است که ناگهان شناخته امش ، نه که دوستش نداشته باشم ، ولی چیزی که الان هستم خیلی متفاوت تر است از چیز هایی که دوست دارمشان ...


من دختری هستم که از ماشین ، اتوبوس و هواپیما متنفر است ولی سرنوشتش را روی جاده ها نوشته اند ... روی آسفالت خیابان ها ، با گچ ... هر ماشینی که عبور می کند قسمتی از سرنوشتش را پاک می کند و او هر روز و هر روز دنبال کلماتی می گردد تا جایگزین این کلمات از دست رفته کند ... شعر است اما واژه کم دارد ...سرنوشتش را روی ابرهایی نوشته اند که در مسیر هواپیماها معلقند .... روی ابرهایی که باران می شوند ...


دوست داشت سرنوشتش روی کتاب ها نوشته می شد ... توی آهنگ ها خوانده می شد ... دوست داشت سرنوشتش را می شنید ... اگر شنیده می شد هیچ وقت از یاد نمی رفت ، اگر نوشته می شد می ماند و ماندگار می شد ...




نیلوفر. اصفهان. مرداد92