خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

قلم

جالبش اینجاست که توی تمام این روزایی که ننوشتم، دوست داشتم بیام و همه چیز رو اینجا بنویسم.

اما آدم از یه سنی به بعد، وارد مرحله‌ای میشه که دوست نداره حرف بزنه. البتهالان که فکر میکنم میبینم بقیه آدما اینطوری نیستن، بعضیاشون اینطورین.

اما شور و شوقی که برای نوشتن توی این وبلاگ دارم، وصف نشدنیه. مثل قرص مسکنه. مثل یه هوای خوبه. چقدر خاطره دارم که اینجا جا گذاشتم و رفتم. 

البته بهترین و بدترین خاطرات زندگیمو هیچ جا ننوشتم، مگه میشه نوشت؟ همیشه بهترین‌ها و بدترین‌ها باید برای خود آدم بمونن. شاید ازشون یه جایی توی گوشی تلفنم نوشته باشم. آره نوشتم و هر وقت می‌خونمشون، از خودم با تعجب می‌پرسم این رو تو نوشتی؟! واقعا؟ 

این روزا هم مثل همیشه‌ی همیشه،خیلی درگیرم با خودم. در اندرون من خسته دل ندانم کیست، که من خموشم و او در فغان و در غوغاست... اینجوری‌ایم خلاصه، اینجوری نباشم ، نمیگذره. نمیشه اصن. بلد نیستم طور دیگه‌ای باشم. 

راستی مثه قدیما که بعضیا نون قلمشون رو می‌خوردن، منم حدود یک سال نون قلممو خوردم. البته قلم ما سفارشی بود و نون درآوردن ازش از همه این سال‌هایی که درس خوندم برام شیرین‌تر و راحت‌تر بود. قلمم چیزیه که بهش ایمان دارم و می‌دونم که ذاتیه. ینی حتی اگر کسی بگه خوب ننوشتی هم باورم نمیشه، چون ایمان دارم خوبه. 

قدمت قلمم از همه‌ی داشته‌هام بیشتره، از لحظه‌ای که نوشتن یادگرفتم، قلمم داره بهم یاد میده و دارم شعر می‌نویسم. اصلا مگه میشه شعر ننوشت؟

این روزا که عکاسی هم می‌کنم، همه چیز برام مثه شعره، حتی فیلمایی که می‌بینم هم مثل شعرن، شعرای نوشته نشده..

باشد که باز هم بنویسم .. اینجا البته.