خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...


به او گفتند: شاعر را بیازار!
که شاعر در جهان ناکام باید 
چو بیند نغمه سازی رنج بسیار
سخن بسیار نیکو می سراید

به او آزار دادن یاد دادند
بنای عمر من بر باد دادند

از آن پس ماه من نامهربان شد 
ز خاطر برد رسم آشنایی
غم من دید و با من سرگران شد 
مرا بگذاشت با رنج جدایی

که چون باشد به صد اندوه دمساز
به شهرت میرسد این نغمه پرداز

مرا در رنج بردن، سخت جان دید
جفا را لاجرم از حد فزون کرد
فغان شاعر آزرده نشنید 
دل تنگ مرا دریای خون کرد

چنان با بی وفایی آتش افروخت
که سر تا پای مرغ نغمه خوان سوخت

نگفتندش که درد و رنج بسیار
دمار از روزگار دل بر آرد
دل شاعر ندارد تاب آزار
که گاه از شوق هم جان می سپارد

بدین سان خاطر مارا شکستند 
زبان نغمه ساز عشق بستند!

بعد از این دوازده روز قطعی اینترنت، دیگه هیچی انگار مثه قبل نیست.

یکی نوشته بود: 

"در جغرافیایی که همه چیز در جهت افسرده کردن توست، چه سخت است افسرده نشی."

و حالا این من هستم با دو تا انتخاب پیش رو، ادامه بدم تا از این منجلاب  ناامیدی که روز به روز بیشتر توش غرق میشم خودمون رو نجات بدم، یا به خواسته های احمقانه و سوتفاهم های مسخره فکر کنم تا شرایط از این بدتر بشه.

سهم ما جهان سومی ها همینه: حرکت روی الاکلنگ ناامیدی و امیدواری.

هر زمانی که داری با تمام قدرت ادامه میدی و مسیر روشنی پیش روت میبینی، یه اتفاق ناگهانی ، تو و مسیر و آرزوهات رو با هم خراب میکنه. 

در نهایت تو میمونی که یا باید ادامه بدی یا... فقط باید ادامه بدی، راه دیگه ای وجود نداره. 

به نظر من، جهان سومی ها مردمان سخت کوش و مقاومی هستن که ادامه دادن و دوباره از نو شروع کردن رو خیلی خوب بلدن.

ولی بسه، طعم دلخوشی رو چشیدن و طعم داشتن یه آینده و نگران نبودن هم نباید آنچنان بد باشه. بسه، حداقل برای من.