خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

سپاس




"چه دلپذیراست/ اینکه گناهانمان پیدا نیستند/ وگرنه مجبور بودیم/ هر روز خودمان را پاک بشوییم/ شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم/ و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان/ شکل مان را دگرگون نمی کنند/ چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم/ خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس"



 فدریکو گارسیا لورکا

هوم؟





شما که سواد داری ، لیسانس داری ، روزنامه خوونی
با بزرگون میشینی ، حرف میزنی...همه چی میدونی
شما که کله ت پُره ، معلم مردم گنگی
واسه هر چی که میگن جواب داری ، در نمیمونی
بگو از چیه که من دلم گرفته
راه میرم دلم گرفته ، می شینم دلم گرفته
گریه می کنم ، می خندم ، پا میشم، دلم گرفته!



محمد صالح اعلا

روزهای آخر اسفند


در روزهای آخر اسفند

کوچ بنفشه های مهاجر
زیباست.
در نیمروز روشن اسفند
وقتی بنفشه ها را از سایه های سرد
در اطلس شمیم بهاران
با خاک و ریشه
- میهن سیارشان -
در جعبه های کوچک چوبی
در گوشه ی خیابان می آورند:

جوی هزار زمزمه در من

می جوشد:


ای کاش ...

ای کاش آدمی وطنش را
مثل بنفشه ها
(درجعبه های خاک)
یک روز می توانست
همراه خویشتن ببرد هر کجا که خواست.
در روشنای باران در آفتاب پاک.

   


شفیعی کدکنی



جنون





تا جنون

فاصله ای نیست
از اینجا که منم!




اخوان ثالث




سپاس ...




"چه دلپذیراست/ اینکه گناهانمان پیدا نیستند/ وگرنه مجبور بودیم/ هر روز خودمان را پاک بشوییم/ شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم/ و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان/ شکل مان را دگرگون نمی کنند/ چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم/ خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس"



 فدریکو گارسیا لورکا

بانو





شب مال من است، حسرت ماهم نیست/ من می‌روم و خدا به همراهم نیست/ ای کاش کسی به مادرم می‌فهماند/ داماد عزیز مرد دلخواهم نیست!...‏


........


بانو! عروسی من و او جز عزا نبود/ حتـی عروس با غم من آشنا نبود/ او با تمام عشوه گری ها برای من/ یک تار گیسوان بلند شمــــــا نبود/ آن شب به گریه نام تو را داد می زدم/ امــا بـــرای پاســــخ من یک خدا نبود/ هر چند شاعری که چنین بی صدا شده ست/ نسبت بــــه چشمهــــای تـــو بـــی اعتنا نبود،/ هرچند مرد خسته ی این سالهای دور/ راضی بــــه سر گرفتن این ماجـرا نبود،/ طوفان سر نوشت مـــــرا از تــو دور کرد/ باور نمی کنی گل من! دست ما نبود؟/ شاید خدا نخواست و شایسته ی تو آه/ زیبـــــای پـــر تغـــــزل من ایـن گدا نبود/ این بود سرگذشت من و آن شب سیاه/ این حرف ها بــــه جــان خودت ادعا نبود/حالا بیا و در دم مرگم قبول کن/ مرد جنوبی غزلت بی وفا نبود


جواد ضمیری



خوابم نمی برد







خوابم نمی برد ! گوشم فرودگاه صداهای بی صداست ، باور نمی کنی ... اما من پچ پچ غمین تصاویر عشق را ، محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ، پیوسته باز می شنوم در درون شب !!! ...



"سیاوش کسرایی "



..



یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت/ خانه ات اباد که این ویرانه بوی گل گرفت/ از پریشان گوئی ام دیدی پریشان خاطرم/ زلف خود راشانه کردی شانه بوی گل گرفت/ لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد/ ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت










پ.ن:بعضی وقت ها مغزم به حد انفجار می رسد !


پ.ن: انتخاب اسم برای پست یکی از سخت ترین کارهاست



.








غمگین چنان پیرزنی

که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد

پسرش نیست ...






پ.ن:

این شعر یکی از زیباترین شعرهاییست که خوندم.

هزار بار هم اگر این عکس و شعر رو ببینم خسته نمیشم.



تصنیف




شیرینی ِ لبان تو فرهادی آورد


دلخواهی آن قدر


که غمت شادی آورد