"چه دلپذیراست/ اینکه گناهانمان پیدا نیستند/ وگرنه مجبور بودیم/ هر روز خودمان را پاک بشوییم/ شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم/ و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان/ شکل مان را دگرگون نمی کنند/ چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم/ خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس"
فدریکو گارسیا لورکا
در روزهای آخر اسفند
کوچ بنفشه های مهاجرجوی هزار زمزمه در من
می جوشد:ای کاش ...
ای کاش آدمی وطنش را
شفیعی کدکنی
"چه دلپذیراست/ اینکه گناهانمان پیدا نیستند/ وگرنه مجبور بودیم/ هر روز خودمان را پاک بشوییم/ شاید هم می بایست زیر باران زندگی می کردیم/ و باز دلپذیرو نیکوست اینکه دروغهایمان/ شکل مان را دگرگون نمی کنند/ چون در اینصورت حتی یک لحظه همدیگر را به یاد نمی آوردیم/ خدای رحیم ! تو را به خاطر این همه مهربانی ات سپاس"
فدریکو گارسیا لورکا
شب مال من است، حسرت ماهم نیست/ من میروم و خدا به همراهم نیست/ ای کاش کسی به مادرم میفهماند/ داماد عزیز مرد دلخواهم نیست!...
........
بانو! عروسی من و او جز عزا نبود/ حتـی عروس با غم من آشنا نبود/ او با تمام عشوه گری ها برای من/ یک تار گیسوان بلند شمــــــا نبود/ آن شب به گریه نام تو را داد می زدم/ امــا بـــرای پاســــخ من یک خدا نبود/ هر چند شاعری که چنین بی صدا شده ست/ نسبت بــــه چشمهــــای تـــو بـــی اعتنا نبود،/ هرچند مرد خسته ی این سالهای دور/ راضی بــــه سر گرفتن این ماجـرا نبود،/ طوفان سر نوشت مـــــرا از تــو دور کرد/ باور نمی کنی گل من! دست ما نبود؟/ شاید خدا نخواست و شایسته ی تو آه/ زیبـــــای پـــر تغـــــزل من ایـن گدا نبود/ این بود سرگذشت من و آن شب سیاه/ این حرف ها بــــه جــان خودت ادعا نبود/حالا بیا و در دم مرگم قبول کن/ مرد جنوبی غزلت بی وفا نبود
جواد ضمیری
خوابم نمی برد ! گوشم فرودگاه صداهای بی صداست ، باور نمی کنی ... اما من پچ پچ غمین تصاویر عشق را ، محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ، پیوسته باز می شنوم در درون شب !!! ...
"سیاوش کسرایی "
یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت/ خانه ات اباد که این ویرانه بوی گل گرفت/ از پریشان گوئی ام دیدی پریشان خاطرم/ زلف خود راشانه کردی شانه بوی گل گرفت/ لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد/ ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت
پ.ن:بعضی وقت ها مغزم به حد انفجار می رسد !
پ.ن: انتخاب اسم برای پست یکی از سخت ترین کارهاست
غمگین چنان پیرزنی
که آخرین سربازی که از جنگ برمیگردد
پسرش نیست ...
پ.ن:
این شعر یکی از زیباترین شعرهاییست که خوندم.
هزار بار هم اگر این عکس و شعر رو ببینم خسته نمیشم.