خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

فراموشی



هی می گردی و می گردی و می گردی و دنبال راه نجات همه جا را زیر و رو می کنی .... هی تقلا و هی دست و پا زدن ، غافل از اینکه راه نجات توی فکرت ، توی یکی از پیچ و خم های ذهنت پنهان شده ، گاهی پیدایش می کنی و دوباره فرار می کند ، مثل یک حقیقت است ، حقیقتی که همه ی زندگی ات را زیر سوال می برد و تو نمی خواهی روزهای گذشته را انکار کنی. ولی خودت بهتر از هر کسی می دانی فقط با قبول واقعیت نجات پیدا می کنی و همه چیز همان طور که می خواهی می شود. بهتر است گاهی با خودت فکر کنی اگر به چیزهایی که داشتی و به جایی که هستی راضی بودی پس نیازی به نجات نبود. باید روزهای رفته را انکار کنی و حتی از همه چیز فرار کنی. روزهای تازه ای هستند ، روزهایی از جنس بوم های نقاشی سفیدی که منتظرند قلمویی بشوی برای رنگ کردنشان...گاهی باید این سطرها را بارها و بارها بخوانی و فراموش نکنی ... 

اما حیف فراموش می کنی و باز دوباره می گردی و می گردی و می گردی و دنبال راه نجات همه جا را زیر و رو می کنی ... و این یک دور باطل است ...

 

اما جالب است که حتی اگر همه ی این چیزها را فراموش کنی ، هیچ وقت احساس درونی ات خاموش نمی شود ، جالب است که هیچ وقت فراموش نمی کنی که باید بگردی ...



...

هر چیز بهایی داره.







عاخ







سخت می شود گاهی ، سخت می شود با این همه صدا ، با این همه نفس ، با این همه سد پیش رفت و پیش رفت و پیش رفت ...

سخت می شود گاهی ، اما پیش باید رفت ، پیش باید رفت ، پیش باید رفت ...

 

سخت می شود گاهی ، اما اگر پیش نرفت باید ماند ، کنار این همه صدا ، کنار این همه نفس ، کنار این همه سد ...


باید رفت ، باید پیش رفت ، باید پیش رفت ، باید پیش رفت ....


هر لحظه ای که سخت می شود باید فکر کرد ، فکر کرد ، فکر کرد ، به این همه صدا، این همه نفس ، این همه سد ... به این همه آواز ِ در گلو ؛ "ما بهاری وسط پاییزیم ، عاشقانه های حلق آویزیم ، برگ زردیم و فرو می ریزیم ، من و تو دوباره بر می خیزیم ... "




پ.ن: اول نمی خواستم این عکس رو بذارم ، به خاطر وسعت غمش ، اما به خاطر وسعت زندگی که توش جریان داره گذاشتم ... منبع عکس رو ببینید.


....عاخ اگر می توانستم این همه احساس را بنویسم ... عاخ ....



رویاها



ترسم این روزها از دست بروند و من بمانم و رویاهای خشک شده گوشه ی دلم ، ولی نمی گذارم . قولیست که به خودم داده ام برای ادامه دادن و برای تجربه کردن روزهای بهتر ...