خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

دیروز

یه سال بعد قبول شدن دانشگاه این وبلاگ رو شروع کردم ، هشتاد و هشت ، درست یادمه کجا نشسته بودم، به چی فکر می کردم و دقیقا همین روزا بود ، تیر ماه ، نزدیک تولد خواهرم ، دقیقا داشتم به همین موضوع فک می کردم که نزدیک ترین مناسبت به اولین پست وبلاگم تولد اونه. توی آشپزخونه ی خونه ای که طبقه ی چهارمه و خیلی اتفاقات توش افتاد و هنوز هم اون خونه مال ماست. ولی حالا اینجام ، هزار و یک اتفاق از اون روز افتاده ، هزار بار نا امید شدم و بیشتر از اون امیدوار شدم و دوباره شروع کردم ، موفق شدم ، شکست خوردم ، و ادامه دادم.

ولی جالب اینجاست که هنوز هم همون آدمم ، با همون غلظت احساسات ، با همه ی تغییراتی که کردم ولی هنوز هم کاملا می تونم اون آدم رو حس کنم. انگار که همین دیروز بود 


مثلا این نوشته ، این نوشته ی بیست و پنج تیر هشتاد و هشت ، انگار هنوز همون آدمم و آدم ها فقط نقش هاشون عوض شده ، فقط حالا دیگر آخر جمله هایم سه نقطه نمی گذارم ، حالا قاطعانه حرف می زنم و آخر هر جمله ای نقطه می گذارم ، حالا شک ندارم به احساسات و خواسته هایم:


.

.

شتابان به روز های در حال گذر می نگرم...

به روزهایی که زمانی طعم آشنایی داشتند...

به روزهایی که زمانی پر از آرزو بودند...

اما

دیگر نه آرزویی مانده است...نه روزی که بگذرد...

همه چیز همین لحظه است.

حال زمانیست که مرا به سوی خود می خواند...

می دانم دیگر آینده ای نیست...

می دانی.

می دانم دلتنگی بد دردیست...

می دانی.

هر دو می دانیم...اما روزها می گذرند.

وگریزی نیست...

انگار قرن هاست که از زمان جا مانده ام...

شاید هم زمان ایستاد جایی و من نفهمیدم...

انگار قرن ها گذشت...

انگار گذشت...

پس چرا من نفهمیدم...

می دانم...می دانم...دلتنگی بد دردیست.

اما نمی دانم کجا بود که من را رها کردی...

نمی دانم...شاید  من گم شدم...شاید هم تو.

می دانی کجا جا مانده ام؟

 

 

نیلوفر .تیر 88

یه روز نه چندان خوب...پر از فکر و فکرو فکر...



نظرات 1 + ارسال نظر
itext جمعه 19 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 05:55 ب.ظ http://www.itext.blogsky.com

ولی جالب اینجاست که هنوز هم همون آدمم ....
ما هممون فکر می کنیم همون آدم سابقیم . . .

منظور از همون آدم این بود که ، نوشته ای که مال چند سال پیش بود ، چیزی هست که دقیقا الان می خوام بنویسم ، همین.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد