خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

مرگ

آب سردی روی دست هایش ریختم 

شیشه های عینک غبارگرفته اش را تمیز کردم 

و عینکش را دوباره روی چشم های باز مانده اش گذاشتم ، چشم هایی که مشخص بود از مرگ تعجب کرده اند ...

دلیلی نداشتم برای کارهایم.

وقتی می رفت توی خاک،

نه نیازی به دست های تمیز از خون داشت،

نه نیازی به چشم های بسته و

مطمئنا نه نیازی به عینک.


اگر دلم می آمد حتی لباس هایش را عوض می کردم

دوباره پیراهن سرخ تنش می کردم 

لاک سرخ بر ناخن های پایش و 

لاکی سرخ تر بر ناخن های دستش 

درست مثل آخرین روزهای نوجوانی

درست مثل آخرین عکس های روی میز


ولی حالا

وسط این جنگل چیزی جز یک چشمه ی روان برای درست کردن همه چیز نداشتم

باید یادم بماند دفعه ی بعد توی خانه همه چیز را انجام دهم

دفعه ی بعد

شاید ده سال بعد 


تجربه خیلی چیزها به آدم یاد می دهد


حتی اولین قتل یک قاتل زنجیره ای مطمئنا خیلی ناشیانه خواهد بود

و آخرین قتلش خیلی با شکوه .


حالا هم فرقی ندارد 

خودت و رویاهایت را هم که قرار باشد خاک کنی

بار اول سخت است

هر بار و هربار ساده تر و ساده تر می شود.


به صورت خودم نگاه کردم که چه بی رنگ روی چمن ها دراز به دراز افتاده بود

چه ساده و زود باور چشم هایم باز مانده بود و مرگ را باور نکرده مرده بودم  



نیلوفر .خرداد 93

....


پ.ن:

دو تا چشمام دو تا سرباز مغرورن 

که مدت هاست از معشوقشون دورن


دوتا سرباز که چنتا زن تنها

توی دلشوره هاشون رخت می شورن 


دوتا دستام دوتا چاقوی بی دسته 

دوتا قفل بزرگ دست و پا بسته 


دوتا پارو

دوتا پاروی بی قایق

دوتا کشتی با ده تا لنگر خسته ...



....

پ.ن:

به دیدنم که میای برام ستاره بیار 

چراغ اول این شبو تو روشن کن


نظرات 4 + ارسال نظر
فروغ دیبا پنج‌شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:02 ق.ظ http://fb/forogh88888888

عه ؟؟ تو هنوز داری وبلاگ نویسی میکنی ؟ عالیه ..
من سال 90 وبلاگ داشتم اومدم اینجا و تبادل و ...
درهرصورت بهتون تبریک میگم. ماشالله بزرگ شده باید باشی.

ممنونم . وبلاگت چی بوده؟ آره پیر شدم دیگه :))) مرسی که اومدی و سر زدی

محمود چهارشنبه 27 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 10:58 ق.ظ

باز هم آمدیم نبودید ، رفتیم

همیشه هستیم.

فروغ پنج‌شنبه 4 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:20 ب.ظ

آره پیر شدی خداروشکر پیرتر هم بشی.
یادش بخیر اون شبها همه تو نخ وبلاگ نویسی بودن همه از شب تا صبح تو ایران
با پیدایش شبکه های اجتماعی خیلی بد شد خیلی منم مجبور شدم وبلاگم رو پاک کنم. البته پاکم نمیکردم فیلتر میشد همش سیاسی بود
منم فقط تو فیس بوکم هستم.
فقط بنویس.. نوشته هاتو دوس دارم

آره الان همه اگه چیزی هم بنویسن تو فیس بوکه،منم کم میام ولی سعی میکنم بنویسم، حتی اگه شده کم :* ممنونم که می خونی :**

ژیلانوس یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1394 ساعت 03:08 ق.ظ http://tilkano.blogsky.com

سلام.......عالی بود عزیز....... خوب خوب
وبت خوب هس

قربون شما :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد