خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

آزادی

آدم ِاز سنت‌ها فراری‌ای هستم.

یعنی دلم نمی‌خواهد به خاطر سنت و رسم و رسوم، کاری کنم.

مثل همین امروز که سیزده به در است.

دوست دارم همیمجا توی خانه‌ام بست بشینم.

هر وقت دلم خواست هر کار دلم خواست بکنم.


یا مثلا برگزاری مراسم عروسی؛

از عروس بودن خوشم نمی‌آید

دلم نمی‌خواهد کارهایی که یک عده می‌گویند "رسم است" انجام دهم.


به خاطر اینکه "رسم" است

هزار مدل غذا سرو کنم، 

و یک لباس عروس پف دار یا بی پف بپوشم.


همین مراسم‌های بی تکلف کوچک را بیشترتر دوست دارم.


اصلا جدیدا از عروسی‌های ایرانی بدم آمده؛

وقتی عروسی که توی قیافه است، با لباسی که به سختی با آن راه می‌رود با مردی که از خستگی و کلافگی صورتش سرخ شده و احتمالا دارد توی دلش به همه فحش می‌دهد، از در وارد می‌شوند،  دوست دارم فرار کنم.

نه که عروسی ِخوب نباشد.

عروسی ِخوب هم هست، وقتی عروس بدور از تجملات، یک لباس راحت بپوشد و هی به داماد نگوید چکار کنند و صمیمانه توی صورت هم لبخند بزنند و گوشه‌ای از این عشق را نیز نثار مهمان‌ها کنند.این خوب است. خوب است. 

خوب یعنی حال خوب. یعنی حصارهای ذهنت را بشکنی،  فقط حال خوب را نگه داری. 

یعنی هر لباسی هم که تنت باشد،  باز مهم نباشد و حالت خوب باشد. 

و ای وای که چقدر فرهنگ ما از این حال،  دور است.

من گاهی اوقات این رسم و رسوم را توی ذهنم بالا می‌آورم،  قی می‌کنم بوی لجن برخی از این رفتارها را، دوست دارم کیلومترها دور شوم و خودم رانجات دهم.

 اما تنها می‌تونم درهای خانه‌ام را ببندم و سکوت کنم.


پی نوشت:

این نوشته را سیزدهم فروردین نوشته ام!



نظرات 2 + ارسال نظر
nj یکشنبه 18 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 12:02 ق.ظ http://njs.blogsky.com

like

arash جمعه 30 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 12:28 ق.ظ http://mnevesht.blogsky.com

وصف حال عروس و داماد رو خوب گفتی :دی همیشه هم همینطوریه . ولی استثنا هم داریم یه نمونه ش اتفاقا تو همین عید پیش اومد و جالب هم بود.

چقدر این استثناها خوب هستن و چقدر حال خوب میدن به آدم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد