به طور قطع، این روزها عجیب ترین روزهای زندگی ام هستند.
شاید برای سایرین حس دیگری داشته باشند، اما بهترین کلمه برای من و برای توصیف این روزها "عجیب" است!
کانسپت این روزها را تصور کنید:
توی خیابان راه می روی..
همه دستکش به دست
همه ماسک به صورت
برخلاف روزهای دیگر که به هم اهمیتی نمیدهند، این روزها حواسشان به هم هست، چون باید فاصله مناسب را حفظ کنند تا نکند به هم برخورد کنند.
همه انگار توی یک آگاهی خالص فرو رفته اند،
شاید هم غرق شده اند.
آگاهی ای که قبلا نبود و شاید بعد از این اتفاق هم محو شود، آگاهی حضور.
این که چقدر آدم توی این دنیا هست و از آن آگاه نبودهاند! حالا اما تک تک انسان های دور و برشان را میشمارند.
توی ذهن همه، داستانی یکسان می چرخد؛ نکند فرد مقابلم مبتلا باشد؟
جالب نیست؟
برای اولین بار میتوانی ذهن آدمها را بخوانی.
این رفتارشان را قابل پیش بینی می کند.
باز هم مینویسم از این روزها.
پی نوشت: ترسناک است