خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

باران


آرام به پشتی صندلی تکیه داده بودم

لیوان چایی در دستم بود

و پاهایم را روی هم انداخته بودم

که در زدند..


صدای بارانی که به شیشه‌ها می‌خورد

آرامش را از اتاق گرفته بود

و بخار گرمی که از لیوان برمی‌خاست

مرا از بلندشدن و بازکردن در منصرف می‌کرد


چه کسی

در این هوای طوفانی

پشت در بود؟


در زدند

یک بار دیگر

آرام و شمرده

انگار تحمل باران

 آسان‌ باشد برای کسی که پشت در است


می‌رود؟

یا منتظر می‌ماند؟

***

بیا یک بار هم که شده

نگران کسی که پشت در است نباشیم

حتی اگر طوفان است

حتی اگر جایی به جز طاقچه‌ی ورودی خانه‌ی ما

برای در امان ماندن از باران ندارد

حتی اگر نیمه‌جان است


بیا وانمود کنیم

که نشنیده‌ایم

که گوش‌هایمان سنگین است 

که خواب بوده‌ایم

که صدای رادیو بلند بوده

یا اصلا داشتیم ظرف‌ها را می‌شستیم و نشنیدیم


بیا لیوان چایمان را تنگ در آغوش بگیریم

پتو را روی پاهایمان بندازیم

صدای باران را بشنویم 

و درها را برای هیچ کس باز نکنیم


بیا درها را باز نکنیم

حتی اگر

تا آخر عمر

از خودمان بپرسیم

"چه کسی بود که آن روز، در آن‌ هوای بارانی، آن‌قدر شمرده، در می‌زد؟"


نیلوفر. چهارم فروردین 1398


پ.ن:

نوشته‌ای در روزگار مرگ وبلاگ ها

نظرات 1 + ارسال نظر
nj یکشنبه 4 فروردین‌ماه سال 1398 ساعت 08:48 ب.ظ http://njs.blogsky.com


بیا فقط چایمان را بنوشیم
باران تمام خواهد شد و صدای در نیز

ممنونم برای پاسخ زیباتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد