خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

کودکی







دلم برای ساعت ها انتظار پای آن پنجره ی رو به کوچه تنگ شده مادر .






شعر ناتمام!


عکس هایمان را نگاه می کنم

تن ِ قصه از غصه چروک می شود

دلم از درد ترک بر می دارد

دست هایم دنبال دست هایت می گردند

و فکر می کنند چقدر دیگر باید انتهای جیب های خالی ام را بگردند؟

دست هایم از بس فکر کرده اند،

پیرشده اند.

دیروز دیدم گوشه ی ناخن هایم ترک برداشته ،

لاک که می زدم ،

هر رنگی،

صورتی ، بنفش ، آبی ،

ناگهان خاکستری می شدند.

آخر کسی نبود از دیدنشان ذوق کند،

کسی نبود که هی اصرار کنم برایم لاک بزند،

با اینکه می دانم و می داند خوب بلد نیست.

با اینکه وقتی لاکم را دستش میگیرد

مثل دختر بچه ها ذوق میکند

و من از این شوق و ترس کودکانه اش خنده ام می گیرد.

می ترسم

گاهی خیلی می ترسم،

از اینکه  این رنگ خاکستری پاک نشود.

ولی زندگی بیشتر از این حرف ها ترسناک است.


و انسان ها بیشتر از آن چه فکر می کنند ، تنها.


هر روز آبی و بنفش و صورتی می پوشم،

گوشواره های بنفش و خاکستری ، گردنبند بنفش؛

کفش های مشکی و قهوه ای و سفید،

پالتوهای سفید و سبز و صورتی،

روسری های سفید و سبز،

من هر روز رنگی تر می شوم،

این قدر رنگی می شوم

این قدر بنفش و آبی و صورتی و قرمز می پوشم،

که دست ها و چشم های خاکستری ام را نبینم

که فکر کنم همه چیز مثل قلبم قرمز است

و فکر کنم

فکر کنم

فکر کنم

فکر کنم

فکر

فکر

فکر

فکر کنم چقدر ،چقدر زیاد ...

این شعر ناتمام بماند بهتر است !

 

 

نیلوفر . بهمن 90