خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

steve hanks

قبل نوشت:

لینک دانلود آهنگ محمد نوری...که قبلا براتون نوشته بودم...فارeس عزیزم زحمت کشیده  و این لینک رو پیدا کرده.مرسی:)خیلی خوشحال شدم.==>آرزوها




یک نقاشی آبرنگ از steve hanks



فقط بگو..نمی شنوم!قول می دهم!



با من حرف بزن...

از خودت بگو

از روزگارت


امروز فکر می کردم...

فکر می کردم که کاش دوستی داشتم که برایش می گفتم...

از همه ی چیز هایی که نمی توانم بگویم...

می گفتم و می گفتم...

و او گوش نمی داد

و به من توجه نمی کرد...


شاید وقتی من برایش از همه ی چیزهای ممنوعه ام می گفتم

 او به این فکر می کرد که من امروز چقدر فرق کرده ام

یا رنگ چشمانم چقدر روشن تر شده

یا موهایم را تازه کوتاه کرده ام

یا این لباس تازه چقدر به من می آید

یا از وقتی دانشگاه می روم همه چیز بهتر شده

یا...



و من باز هم برایش حرف می زدم

و او بدون هیچ دلداری به من گوش نمی داد

من حرف می زدم

و او در فکر های خود بود


من به چنین دوستی نیاز دارم

کسی که نشنود

کسی که حرف نزند...


تو هم برای من بگو

قول می دهم گوش ندهم

قول می دهم فقط به چشم هایت خیره شوم

بدون هیچ فکری

فقط باشم تا کسی باشد برایش بگویی

از ممنوعه هایت بگو

من نمی شنوم

از داشته ها و نداشته هایت

من کر می شوم...حتی اگر بخواهی کور هم.

فقط بگو

نمی شنوم!


نیلوفر مهر88



پ.ن

راستش خودم عکس  این نوشته رو می بینم خیلی می ترسم!!وحشتناک!


!





حسابی به هم ریخته ام...حسابیا...!


یه شعر هست که خیلی دوسش دارم....دوباره امشب شنیدمش...متاسفانه لینک دانلودش رو پیدا نکردم...


شعر:حسین منزوی

خواننده اصلی:محمد نوری


لا لا لا لا لا لا.........

نمیشه غصه ما رو،یه لحظه تنها بذاره
نمیشه این قافله،ما رو تو خواب جا بذاره

دلم از اون دلای،قدیمیه از اون دلاست
که می خواد عاشق که شد،پا روی دنیا بذاره

دوست دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو
ببره از اینجا و،اونــــــــــور ابــــــــــــــرا بـــــذاره

تو دلت بوسـه می خواد من میدونم اما لبت
سر ِ هر جمـــــــله دلش،میخواد یه امــــــا بـــــذاره

بی تو دنیا نمی ارزه،تو با من باش و بذار
همه ی دنیا من و،همیشــــــه تنهــــــــا بذاره

من می خوام تا آخر دنیا تماشات بکنم
اگه زندگی بـــــــــرام،چشم تماشــــــا بذاره 

بی تو دنیا نمی ارزه،تو با من باش و بذار
همه ی دنیا من و،همیشــــــه تنهــــــــا بذاره

لای لا لا لا..................



پ.ن

دنیا میشه منو تو خواب جا بذاری؟

پ.ن

دلم برای مامان و بابام خیلی تنگ شده...!

پ.ن

من موهامو می خوام!خیلی پشیمونم کوتاهشون کردم!




بهشت



چند وقتی بود که همش سعی می کردم که دلتنگ نشم...فقط سعی می کردم...

خودم رو سر گرم می کردم...

اما می دونی همیشه یه چیزی هست اون ته ِ تهِ دلت...که هی می خوای انکارش کنی...


این چند وقت که اسبابای خونه رو بردیم خونه ی جدید ... اتاقم خالی شده خیلی دلم بیشتر تنگ شده...

نمی دونم این اتاق یه جورایی همدمم بود...اما می ترسم اتاق جدیدم این حس رو نداشته باشه...من معمولا وقتی جا به جا میشم ...حتی وقتی میرم مسافرت خیلی حالم بد میشه...حتی خواب هم نمی رم...

امیدوارم زود به اونجا عادت کنم...که بعید می دونم!

چند روزی هم هست که دنبال دوتا قاب عکس چوبی کرم رنگ می گردم، نه برای اتاقم...برای یه دوست ،اما پیدا نمی کنم...

ولی یه هدیه ی خیلی خوشگل خریدم که یه جاکلیدی دوتیکه اس...یکیشو برای دوستم یکیش هم برای خودم...یه قلبه که یه کلید توشه ،خیلی نازه...یهو تو خیابون دیدمش...بعد این کلید و قلب از هم جدا میشن:)هرکدوم میشن یه جاکلیدی...اتفاقا گردنبندش هم بود...ولی این قشنگ تر بود...منم می خوام کلیدش رو بدم به دوستم...قلبش هم برای خودم...به جعبه ی خیلی خوشگل هم براش پیدا کردم:)

.

امروز یه ماجرایی شنیدم...از دوتا از بچه ها که خیلی همو دوست داشتن...قبلنا پسره برای دوس دخترش یه تولد گرفته بود ...کلی شاعرانه...براش ساز زد...و اینا...همو دوس داشتن...و تصمیم گرفته بودن که با هم ازدواج کنن...اما آزمایش که دادن... آزمایشگاه گفته که اگه با هم ازدواج کنن بچه دار نمی شن...پسره هم کلی مردانگی به خرج داده...گفته که برای من بچه مهم نیست...اما خب دختره قبول نکرده...و با هم به هم زدن...ولی من می تونم دختره رو درکش کنم...مردا همیشه وقتی داغن این حرفا رو می زنن ولی وقتی یه کم می گذره یادشون میره همه چیز...اینو زیاد دیدم...کسایی که ادعای عشق داشتن ولی آخرش هیچی...البته این رو در رابطه با زن و شوهرایی که دیدم میگم...کسایی که زمانی عاشق هم بودن...اما الان دیگه زیاد خبری از اون عشق نیس!البته برعکس این موضوع  هم زیاده...دخترایی که نامرد بودن!ولی خب به عنوان به دختر الان دارم اینو می نویسم...دوس دارم بدونم چند درصد مردا مثل این پسره ان...چند درصد مطمئنن هیچ وقت به خاطر بچه نمی ذارن برن...؟می دونم...رویای پدر شدن و مادر شدن خیلی شیرینه...ولی تا چه حدی؟آیا ارزش عشق از اون بیشتره؟کم تره؟اصن چرا آدما با هم ازدواج می کنن؟!چرا از هم جدا میشن؟چرا از هم خوششون میاد؟چرا نسبت به هم بی تفاوت میشن؟!

اصن خدایا این چه ودیعه ای بود به آدم دادی؟!

یادمه  کتاب خاطرات آدم و حوا به روایت مارک توآین رو  که می خوندم...(خیلی کتاب نازیه...خیلی...شاید لینکش رو گذاشتم...)بعد از اینکه بالاخره آدم و حوا  می فهمن که برای هم ساخته شدن...بعد از کلی اتفاق...بعد از  سیب خوردن و اون ماجراها...که از بهشت رانده میشن...بعد از اینکه بچه دار میشن و هابیل میمیره...وقتی که شاید داشتن از خودشون می پرسیدن که چرا اون سیب ممنوعه رو خوردن....؟در آخرین فصل فقط به جمله نوشته شده از زبان آدم....:

هرجا که او بود،بهشت بود!




ومن همیشه فکر می کنم آیا آدم و حوا کار درستی کردن؟!






پ.ن

اینم لینک دانلود :"خاطرات آدم و حوا به روایت مارک توآین"

پ.ن

امروز خیلی قاطی پاطی نوشتم...آخه همین جوری بدون هیچ هدفی شروع کردم...!


پ.ن

داشتم به این موضوع فکر می کردم...به این نتیجه رسیدم که آره اونا کار درستی کردن...چون برای با هم بودن ساخته شده بودن...اما ما چی؟کار ما سخت تره...چون باید کسی رو پیدا کنیم که برای هم ساخته شدیم...بین این همه آدم...

یاد یه شعر افتادم...

این نوشته رو از زنده وار بخونین:برای آن کس که نمی خواند...

دوسش داشتم

پ.ن

اگر مرد بودم الان سیگاری آتش میزدم و دودش را می بلعیدم!








my home



هیچ کجا نمی شود....خانه ی خودم را می گویم...هیچ کجا خانه ی خودم نمی شود!

حتی هیچ خانه ی حقیقی دیگری...


من این جا را...همین خانه ی مجازی را...بیشتر از تمام حقایق ِدنیا دوست دارم...


نه اینکه همه چیز در این خانه درست باشد...همه همان طور باشند که می خواهم...نه...


این جا را دوست دارم،بیشتر از خیلی چیزها...

چون فقط من می دانم چه روزهایی را ثبت کرده ام...

چون  تمام رویاهایم،گذشته ام؛حتی آینده ام  را در این دیوار های مجازی نوشته ام...


چیزی فراتر از تمام داشتن هایم دارم...خانه...


نیلوفر.یک خانه به دوش(روزی که داشتیم از خونه ی حقیقیمون اسباب کشی میکردیم!)





پ.ن:

اونم یه عکس از خونه ی مجازی منه:)گفتم اگه شنا بلد نیستین از این به بعد نیاین:پی

اگه غرق شین من مسئول نیستما!



love


من با تو می نویسم و می خوانم

                             من با تو راه می روم

                                              و حرف می زنم

             وز شوق این محال :

                                       - که دستم به دست توست -

                                                                 من جای راه رفتن... پرواز می کنم !


آن لحظه ها که مات در انزوای خویش یا در میان جمع خاموش می نشینم :

                                                                               موسیقی نگاه تورا گوش می کنم .



گاهی میان مردم..در ازدحام شهر غیر از تو هر چه هست فراموش می کنم...




the proposal

سلام...

بعد یه روز کاری !بعد از یه عالمه درس که احتمالا تا شب هم ادامه داره...یه فیلم قشنگ خیلی می چسبه...

نمی دونم...ولی این فیلم رو خیلی دوس داشتم:the proposal 




then who's boss andrew?!




بهتون پیشنهاد می کنم ببینینش


رفتار من عادی است



رفتار من عادی است

اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می بیند
از دور می گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!

اما
من مثل هر روزم
با آن نشانی های ساده
و با همان امضا،همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام.

این روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می کنم
از روزهای پیش قدری بیشتر
این روزها را دوست دارم
گاهی
از تو چه پنهان
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظات را خوب می دانم
اما
غیر از همین حسها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده و عادی
حال و هوای دیگری ندارم

رفتار من عادی است



پ.ن

رفتار من عادی است





کپی شده توسط یک نیلوفر عادی          



فالگیر




سلام

امروز روز عجیبی بود...

چند وقت بود که نگار بهم درباره ی یه فالگیر گفته بود...گفته بود که خیلی چیزای جالبی بهش گفته و این چیزا...سر یه سری اتفاقات ،منم گفتم که دوس دارم اگه دفه ی بعد اومد خونتون به منم خبر بدی تا بیام...و بالاخره امروز بود که قرار شد من برم پیشش...


خیلی جوون بود ...آدم جالبی هم بود...خوشم اومد ازش...کلی چیزای مختلف بهم گفت که برام جالب بود!خیلی چیزا که کسی خبر نداشته...نمی دونم بهم گفته یه سری اتفاقات تو بازه های زمانی مختلفی تو آینده برام اتفاق می افته... خب منتظر می مونم ببینم راست گفته یا نه!؟

یه چیزای با حالی هم درباره ی زندگیم گفت که هیچ کسی ازشون خبر نداره:)...

نمی دونم بحث اعتماد یا این چیزا نیست...چون هرچی گفت تقریبا خوب بود...بحث عجیب بودن این مسئله اس...نمی دونم!


دنیا و چیزایی که توشه عجیب تر از اونیه که بشه درکش کرد...!




                                                                     


                                                                          نوشته شده توسط یک نیلوفر متعجب!


عکس!

سلام...



تو این هفته چند روز دانشگاه نرفته بودم...تا اینکه بالاخره بعد از سه روز رفتم...

و این قدر خندیدم که خدا می دونه:)


بالاخره مسئولین دانشگاه ما رو به یاد آورده بودن و تصمیم گرفته بودن که کارت های دانشجوییمون رو بهمون تحویل بدن...اتفاقا ترم قبل هم خودشون از هممون عکس گرفته بودن و من یکی واقعا می خواستم بدونم که عکسم چه شکلی شده

خلاصه صبح که فهیمه رو سوار کردم کلی تو راه برام تعریف کرد که بچه ها همه مثل این دزد و قاتلا افتادن...یا مثل این پیامبرا...

وقتی رسیدیم دانشگاه رفتیم کارتامون رو گرفتیم...چشمتون روز بد نبینه ...من مثل این قاتلای زنجیره ای که تازه دستگیر شدن...و اصلا هم از قتلشون پشیمون نیستن...یا اگر هم پشیمونن این قدر مغرورن که تو عکس نشون ندادن افتادم...!!!

به خدا راست می گم..حالت چهره ام خیلی جدیه...یه جوری هم از پایین نگاه می کنم...پیشونیم خیلی بلند افتاده!واقعا به قول بچه ها نیلو فقط یه چاقو کم داره!

این قدر این عکس خنده داره که خدا می دونه...درست یه ساعت حتی به یادش هم که می افتادم، خندم می گرفت....

فهیمه جان هم مثل این موش های کور افتاده...به خدا راست می گم...عینک نداشته  بعد چشماشو خیلی تنگ کرده داره نگاه می کنه...:دی

ملیحه ولی نه...ملیحه مثل مقتولا افتاده...مثل این شهیدایی که جون خودشون رو در راه اسلام  فدا کردن:)یه بغضی تو نگاشه که آدم رو یاد هشت سال دفاع مقدس میندازه!


بععععد...آها...یکی دیگه از بچه ها هم تو صورتش نور افتاده مثل این پیامبران الوالعزم(!)که تازه به پیامبری مبعوث شدن شده!

خلاصه کر کر خنده اس...

یکی دیگه از بچه ها هم مثل من افتاده...اما اون معلومه از این بزهکاراس که قتل نمی کنن...به دزدی و این چیزا راضیه...! این قدر این سرش تو عکس پایینه که نا خود آگاه آدم خنده اش می گیره...

من واقعا موندم اون عکاسه این قدر به ما گفت سر پایین...بالا...چپ ...راست داشته سر به سرمون میذاشته یا اینکه واقعا استعداد نداشته؟!بچه ام یه عکس آبرومند نگرفته برای رضای خدا حتی...فک کنم بهش گفته بودن برای مجله ی طنز عکس بگیره...!

اون روز این همه به من گفت سر بالا پایین و این چیزا، من یکی فک می کردم دیگه الان عکسم محشر شده!

اون از عکس گواهیناممون که مثل  اینایی افتادم که تازه دستگیر شدن...اون خانوم عکاسه همچین شال من بدبخت رو پیچوند دور گردنم که آدم احساس می کنه دارن منو تو عکس خفه می کنن...هی می گفت با حجاب باید باشه  وگرنه قبول نمی کنن...!

اینم از عکس کارت دانشجویی!

راستی عکس کارت ملیم هم مثل گلابی افتادم...دور عکس رو این قدر بد چیدن که برای آدم گلابی رو تداعی می کنه!

تنها عکس خوبی که داشتم برای گذرنامه ام بود که چند سال پیش گرفته بودم...که اونم اصلا شباهتی به من نداشت...یعنی اگه من تو کشور غریب گم می شدم کلا دیگه محال بود پیدام کنن!

این قدر عوض شده بودم که دیگه شبیه من نبود!تو کیفم یکیشو گذاشتم همه همیشه ازم می پرسن این کیه؟!چقدر خوشگله!باور هم نمی کنن که منم!


آخه چرا نمیشه تو این عکسای سه در چهار بخندیم؟!

من همیشه تو همه ی عکسام می خندم...البته جدیدا لبخند هم میزنم...بعضی جاها موقعیت نیس آدم نیششو باز کنه آخه تا بناگوش!


ولی کلا چی میشه مگه؟!شاد باشی تو عکس!


اون جوری همه قشنگ ترن...

به خدا این قدر حال و هوای جامعمون عوض میشه...مثلا فک کنین میایم به یکی کارت ملیمون رو نشون بدیم ...میبینه ما داریم می خندیم خب اونم یه لبخند می زنه!


البته اگه این عکاسه دانشگاه ما باشه دیگه نیازی به خنده هم نیس...خود عکسا به اندازه کافی کر کر خنده هستن!


راستی این اولین باره که دارم تو بلاگم از شکلک استفاده می کنم:)

ولی هیچی این :دی نمیشه...واقعا احساس آدم رو در لحظه شادی بیان میکنه:دی

البته اینم خیلی شاده==>...خیلی نازه:):دی


اینم از عکسای ما...کاش میشد میذاشتمشون شما هم یه کم می خندیدین...قسم می خورم اگه میدیدین از خنده ریسه می رفتین


پ.ن

به نظرم تو این نوشته ام خیلی جمله هام کوتاه!یه جوری شدم اصن!

پ.ن

جدیدا فهمیدم چرا من پسر نشدم؟!چون اگه پسر می شدم حتما معتاد می شدم یا قاتل یا جانی!اینا همش دلیل داره!:پی

پ.ن

یه آهنگ گوش میدادم امروز خیلییی ناز بود ...از این رپ های مخصوص عروسی...وایییییی...اصن وقتی این آهنگ رو می شنوم نا خود آگاه خندم میگیره!

یه آهنگایی هم هست که نا خود آگاه باعث میشه آدم گریه اش بگیره!

پ.ن مهم

من مغزم درد می کنه از بس این چند وقت فکر کردم!همش تو فکرم!!!اینو جدی میگم!


پ.ن

گر چه شب تاریک است دل قوی دار ، سحر نزدیک است