خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

بانو





شب مال من است، حسرت ماهم نیست/ من می‌روم و خدا به همراهم نیست/ ای کاش کسی به مادرم می‌فهماند/ داماد عزیز مرد دلخواهم نیست!...‏


........


بانو! عروسی من و او جز عزا نبود/ حتـی عروس با غم من آشنا نبود/ او با تمام عشوه گری ها برای من/ یک تار گیسوان بلند شمــــــا نبود/ آن شب به گریه نام تو را داد می زدم/ امــا بـــرای پاســــخ من یک خدا نبود/ هر چند شاعری که چنین بی صدا شده ست/ نسبت بــــه چشمهــــای تـــو بـــی اعتنا نبود،/ هرچند مرد خسته ی این سالهای دور/ راضی بــــه سر گرفتن این ماجـرا نبود،/ طوفان سر نوشت مـــــرا از تــو دور کرد/ باور نمی کنی گل من! دست ما نبود؟/ شاید خدا نخواست و شایسته ی تو آه/ زیبـــــای پـــر تغـــــزل من ایـن گدا نبود/ این بود سرگذشت من و آن شب سیاه/ این حرف ها بــــه جــان خودت ادعا نبود/حالا بیا و در دم مرگم قبول کن/ مرد جنوبی غزلت بی وفا نبود


جواد ضمیری



خوابم نمی برد







خوابم نمی برد ! گوشم فرودگاه صداهای بی صداست ، باور نمی کنی ... اما من پچ پچ غمین تصاویر عشق را ، محبوس و چارمیخ به دیوار سال ها ، پیوسته باز می شنوم در درون شب !!! ...



"سیاوش کسرایی "



دلخوشی های من



این قدر گلویم از بغض های ممنوع گرفته که

کاری به کار این همه بدبختی ندارم.


من خوشبختم

می دانم که خوشبختم.

دورم پر از آدم های با ارزشیست

که داشتنشان موهبت است


ولی دلخوشی نه

دلخوشی ها از من دورند

خیلی دور


دست که دراز می کنم

انگار تمام جانم

از سر انگشتانم بیرون میریزد و

نمی توانم ادامه دهم


فاصله ها کشنده اند

و تمام این راه ها طولانی


و من بی طاقت



دست که دراز می کنم

انگار اشک از چشمانم هم جاری می شود

نگاه می کنم و میبینم سیل سیل مرا با خود برده و

نمی توانم ادامه دهم


من خوشبختم

باور دارم خوشبختم

همین که دلیلی دارم برای گریه کردن

همین که دلیلی هست برای بودن

یعنی خوشبختم


ولی بدون دلخوشی سخت می گذرد

خیلی سخت.




نیلوفر




سخت است انتخاب تیتر



ساعت هفت و نیم صبح است و من توی همین اتاقم.

با چمدانی که تازه از سفر برگشته و لباس هایی که بوی سفر می دهند.

تا کی باید سفرهای نرفته را گریه کرد؟

تا کی خواب جاهایی را باید دید که هوا آن جا خوب است ؟

خواب جاهایی که می دانی چقدر دورند و چقدر دیر ..


من تنم یخ می کند از تصور این هجم خالی

از حصارهایی که دور ذهنم کشیده ام

از باورهایی که می ترسم از باورکردنشان.


من دیر کرده ام

پیر شده ام

اگر به من مجال دهند تا آزاد باشم ،دیگر هیچ کس مرا نخواهد شناخت..


من هنوز به همان روزی فکر می کنم که باور داشتم حماقت هایم را.

شاید هم قبل تر ،

روزهایی که تنها بودم.

کسی که مسرور بود از دنیای خود،

و این شادی احمقانه را باور داشت.


من همیشه دنبال کسی گشته ام؛

که هیچ وقت نبوده..

کسی که خودم هم نمی دانم چطور می شود برایش از فاصله ها گفت.


فکر کن،

فکر کن به همه چیزهایی که داری،

و به همه چیزهایی که فکر می کنی داری و نداری،

که باور داری  هستند ،اما داستان تلخ تر از این حرف هاست.


زندگی بازی تلخیست ،

بازی ناعادلانه ایست.

خوب که غرق بازی شدی ،

خوب که معتادش شدی ،

باخت هایت را نشان می دهد.

 این تویی که هر روز و هر روز ادامه می دهی ،

کم هم نمی آوری ،

چون باور کرده ای نباید کم آورد.


من هم ادامه می دهم.

ولی این حجم خالی هرچه بزرگ و بزرگ تر شود

من از خودم دور تر می شوم

یک روز می بینم کسی را جایی ،زمانی ،جا گذاشته ام

و قفسه ی سینه ام  خالی از هرچه قلب است.


تعارف نمی کنم

همیشه فکر می کردم یکی باید بیاید و نجات بدهد

آن چه من فکر می کنم را.


ولی امیدی نیست

امید نجاتی نیست

برای این یاس مزمن

برای این تنهایی عمیق

که گریه می کند هر روز خود را

حتی این وقت صبح ..


نیلوفر



پ.ن: این جا آتش است هوا


..



یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت/ خانه ات اباد که این ویرانه بوی گل گرفت/ از پریشان گوئی ام دیدی پریشان خاطرم/ زلف خود راشانه کردی شانه بوی گل گرفت/ لعل گلرنگ تو را تا ساغر و می بوسه زد/ ساقی اندیشه ام پیمانه بوی گل گرفت










پ.ن:بعضی وقت ها مغزم به حد انفجار می رسد !


پ.ن: انتخاب اسم برای پست یکی از سخت ترین کارهاست