خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

بابا بزرگ رفت


دو هفته ی پر استرس گذشت...صبح خبر دادند که بابا بزرگ تمام کرده.

حرکت کردیم برای مراسم و توی راه تصادف کردیم. چپ کردیم.

جراحت های جسم که خوب می شوند.ولی روحم خیلی ترک خورد.خیلی ترسیده بودم.

بعد از دو هفته بهترم. تازه دیشب که رسیدم به خانه و کمی آرامش گرفتم درک کردم بابابزرگ رفته. تازه دیشب گریه کردم برای کسی که هیچ وقت نمی آید. غم این روزهایم زیاد شده.


***


توشه ی این سفر غم انگیز شعر و تصویر زیر بود. توی کتابی که دایی آورده بود تا سرگرم شوم.






تنها یک بار مرگ را آزمودی و سرافراز و پیروز شدی

بنیامین من!

پدرت روزی هزار بار میمیرد و باز هم زنده است

خوشا بحال تو.


ابراهیم منصفی