خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

خاطرات یک پروانه مرده(1)





زندگی ام مثل زندگی پروانه ای مصلوب به قاب عکس کهنه ایست که هیچ کس نمی داند زنده است. فقط خودش هر وقت ناامید می شود به یاد می آورد خدایی هست. دعا می کند برای بالهایش ، برای کمتر شدن درد سنجاق های فرورفته در تنش ، دعا می کند و دعا می کند ... و سالهاست منتظر معجزه است. 


من اگر همان پروانه باشم ، اگر مصلوب باشم با سنجاق هایی که هیچ کس نتواند کمکم کند ، باز هم دعا می کنم. چون زندگی بیرون و بین بقیه پروانه ها جریان ندارد ، زندگی این جاست ، توی مغزم ، توی فضای خالی ذهنم . تا وقتی که زنده ام و می توانم تصور کنم دعا می کنم و به وجود خدا ایمان دارم ، اگر ایمان نداشته باشم حتی اگر بال های پروازم بزرگترین ها باشند زنده نیستم ... خدایی هست ... هر چقدر دور ، هرچقدر خسته ، هر چقدر پیر ...هست.