خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...



و دوستانی که رفتند و دیگر صدایشان از پشت تلفن آراممان نمی کند ، 


"جاده ها ما را فرا می خوانند ،

 یادمان باشد وقت رفتن شانه هامان را جا بگذاریم ،  

یاران برای غربت خود گریه خواهند کرد."




نظرات 1 + ارسال نظر
محمد مزده پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:13 ب.ظ

فکر نمی کردم اینجا باز هم ببینمتون !
یه داستان نا تموم اینجا دارم که فقط نصفش سهم خودمه
یادتون میاد آخرش چی قرار بود بشه ؟

سلام. هنوز زنده ام .
یه داستان نیمه تموم هم من دارم ، که به نظر میاد پایانی نداره ، آخه دیوونگی آدم ها پایان نداره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد