خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

"آ" جهانی می شود!

اولین روز تو خونمو با یه ماجرای طنز شروع میکنم...شاید روزای خوبش تداوم داشته باشن...شاید روزای خوبش بیشتر بشن...می دونم همیشه روزای سخت هم هستن می دونم شادی کنارش غمه...می دونم

...............................

حدود یک ماه پیش یکی از فامیلامون مریض شد...بعد از اینکه بردنش بیمارستان ...معلوم شد سرطان خون داره...همه چی پر از غم و غصه بود...خانم" الف" که مریض شد خیلی ناراحت بودم...آخه اون مارو بزرگ کرده بود...وقتی تازه اومده بودیم مشهد همیشه مراقبمون بود...میومد مدرسه دنبال منو شقایق...خیلی دوسش داشتم...

کم کم با معلوم شدن شدت بیماریش اقوامش اومدن دیدنش...از بین این همه آدم یه مادر و دختر تشریف آوردن...که میشن زن برادر و برادرزاده ی خانم "الف".

این دو تا، دوتا موجود دوست داشتنین...

زندگی خانوادگی جالبی نداشتن...مادره 13 سالگی عروس شده...شده زن دوم برادر خانم "الف"که سنش خیلی بالا بوده...و دختره که اسمش خانم "آ" هست...سه بار ازدواج کرده...دوتا بچه داره که هیچ وقت نمیبینشون...

اما سوژه ی من همین "آ"هست...

طی صحبت ها یی که با مامان داشته...می دونم که از بعد از عید 8 بار موهاشو رنگ کرده..و الان تقریبا کچله...موی مصنوعی میذاره...ابروهاشو به طرز فجیعی تاتو کرده...آرایش میکنه در حد بوندسلیگا...مانتو نمی پوشه ...تقریبا با کت شلوار همیشه میاد بیرون...

و حالا که اومده بود مشهد می خواست بره خط چشم تاتو کنه و خط لب!

البته باید ذکر کنم که شاید خیلی آرایشش غلیظ باشه اما چشماش خیلی قشنگن...خیلی وسیع...اولین بار که دیدمش همش چشماشو نگاه می کردم که به نظرم تنها زیبایی طبیعی صورتش بود و واقعا زیبا بودن...

چشمتون روز بد نبینه...دیشب این خانم "آ"تشریف برده بودن آرایشگاه تا خط چشم بکارن...

حدود 4 ساعت از رفتنشون که گذشته بود...زنگ زدن که بیاین دنبالم که کور شدم!

پسر خانم "الف"هم که هنوز مجرده و با مامان مریضش زندگی میکنه سراسیمه رفت تا این مهمون کور رو بیارن خونه!و ما همه منتظر که چی شده!

وقتی "آ"رسید سراسیمه و جیغ کشون اومد تو...مامان دخترت کووووووووور شد...ماااااادر....مااااامان...و توی همین گیر و دار مامان من هم از خنده مرده بود...باید بودین و میدیدین که چجوری حرف میزد...د راین جا باید تاکید کنم ایشون به طرز فجیعی لهجه ی کرمانی دارن!

و نکته ی جالب اینه که از شدت گرما روسری و مانتوشو کند جلوی پسر خانم "الف". با تاپ دور اتاق می چرخید...و در یه حرکت سریع موهای مصنوعیشو هم برداشت(از این پشت موهای مصنوعی بود)...پسر خانم "الف"چشماش در اومده بود از حدقه و یه دفعه گفت...حالا چرا موهاتو می کنی؟!که مامان من دیگه از خنده غش کرد!

البته از وضع چشماش که بگم...دور تا دورشون سیاه بود...چشمای به اون قشنگی شده بودن دوتا دایره ی سیاه ...و من حسرت می خوردم که چجوری چشمای به اون درشتی رو خراب کرده...

از قضا وقتی که خانم آرایشگر گرامی تاتو میکردن حسابی گند زدن...و اونم وسط کار گفته که دیگه نمی خواد ادامه بدن!

به خانم ها توصیه میکنم که خط چشم کشیدن رو یاد بگیرن تا از این بلاها سرشون نیاد!

خلاصه "آ"نشسته بود کنار مامانش و ناله میکرد...

به قول مامانم از وقتی "آ"و مامانش اومدن حتی اشتهای خانم "الف "دوبرابر شده!حتی خانم "الف"زیر سرم ریسه می رفت...اون قدر خندید که به سرفه افتاد و مامان رفت کمکش...

مثل اینکه امروز هم خانم"آ"با عینک آفتابی تو خونه بودن...که مامان رفته بود دیدنش...مامان می گفت که گفته دیگه دختراتو نیاری ها...من دیگه خیلی زشت شدم..و زده زیر گریه...دوباره مامان خندش گرفته بود..اماخودشو کنترل کرده تا نخنده!

خب امیدوارم چشمای قشنگش دوباره مثل قبل بشن...تا من بازم از دیدنشون لذت ببرم:)

باتشکر از خانم ها: "الف"،"آ"،مامانم،مامانِ خانم "آ".

و آفایان:پسر ِخانم "الف".

سایر بازیگران:خودم،آرایشگرِ تحت تعقیب.

نیلوفر.

نظرات 6 + ارسال نظر
مریم و سعید و سروش چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 05:17 ب.ظ http://saghf.blogsky.com

فردا ششمین سالگرد اولین دوستت دارم گفتن من به مریم است ! در این ۶ سال این وبلاگ هم مثل عشقمان همواره پابرجا بوده است و بیش از ۲۱۰۰۰۰ تپش عاشقانه ی همراه ما را شمارنده ی وبلاگ گواهی می دهد! همه تان را دوست دارم !

راستی مسافر عزیزی داشتیم که برای مدت دیگری از ما دور شد! خدا حفظش کند! دز ضمن مطالبی از سوتیهای وزیر علوم زاهدی ) خیانت دوست عزیزمان ونزوئلا به کشورمان و همچنین راجع به نماز جمعه این هفته به امامت هاشمی را در ادامه مطالب آورده ام که خواندنیست !

نیما احدی چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 07:42 ب.ظ http://www.zkf.ir

سلام نیلوفر گل

اول از همه بهت تبریک بخاطر افتتاح این خونه ی زیبا... ببخش که در نزده اومدم تو خونت...

ولی چون خودت تو نظری که توی وبلاگم داده بودی کلیدش رو جا گذاشته بودی ، منم اومدم که کلیدش رو بهت پس بدم!!!

دوم هم ازت عذر میخوام که گاهی اینقدر رک و رو راست احساساتم رو بیان می کنم که باعث آزار روح و احساس تو و سایر دوستان میشه... دیوونه ام دیگه... پس به یه دیوونه گیری نیست! هست؟! نیست ! :d

سوم هم مطلب واقعاً حالِ منو بجا آورد.. خستگی از تن و بدنم رفت بیرون..

مرسی گل مهربان و سخت کوش...

راستی من لینک وبلاگت رو گذاشتم تو وبلاگم... باشد که این پیوند جدانشدنی شود..

ارادتمند شما
نیما احدی

مجیب چهارشنبه 24 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:11 ب.ظ

نیلوفر جان
تبریک میگم خونه تو . پست اولت خیلی جالب بود. وصف حال خیلی از آدمای اطراف .

شقایق پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ق.ظ

بوس خواهری.....

مرسی خواهری که اومدی:)

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ق.ظ

سلام نیلوفر
خونه ی جدیدت رو بهت تبریک می گم ... امیدوارم سالهای سال با شادی و موفقیت زنده باشی....
خدا کنه همه ی کسایی که دلشون می گیره یه خودکار دست بگیرن و بنویسن ... هیچی مثل نوشتن نیست....
ارادتمند
علیرضا(سینای قدیمی)

فارeس پنج‌شنبه 25 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 06:08 ب.ظ http://my-memories.blogsky.com

سلام خونه ی جدیدت خیلی قشنگه
خیلی داستان خنده داری بود
خوشم اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد