شعری رو که مینویسم...مال کتاب عشق حلزونی از صبا دارابیان هست...واقعا بهش برای این شعر قشنگ تبریک میگم...کاش من این شعر رو سروده بودم...اما خدا رو شکر که کسی بالاخره این شعر رو نوشته...خدا رو شکر!
من گم شده ام
شاید هم عروسکم را گم کرده ام.
پلیس سر چهارراه هم هیچ کاری از دستش بر نمی آید.
یادم باشد وقتی پیدا شدم از تو بپرسم که تو دست مرا
رهاکردی یا من دست تورا
یا اصلا حواسمان نبود و هر دو رها شدیم.
من می ترسم و به جز در آغوش تو محال است قطره ای
اشک بریزم.
مردم نا سزا می گویند و من سکوت می کنم.چقدر دلم
می خواهد فریاد بزنم:
آهای !من خودم به تنهایی،دنیایی هستم برای او که دنیای من است.
راستی آیا باور کنم؟
حرف خودم را می گویم دنیای من.
چه میگویم،
با که حرف می زنم،
تو که نیستی جوابم را بدهی.
شنبه روز خوبی نیست.
با اینکه همسایه ی یکشنبه است.
ولی انگار بیشتر با جمعه خویشاوند است.
یکشنبه ی خوب با چه ذوقی دارد می آید اما....
من گم شده ام و نمی دانم تو کجایی که مرا بغل کنی
در این شهر شلوغ.
قول بده وقتی پیدا شدم دستم را محکم بگیری.
مثل همیشه فوق العاده زیبا بود . تبریک میگم بخاطر انتخابای قشنگت.
that peom sounds very nice to me
:)