خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

مهمان های محترم!

خب این چند روزی که اومدیم مشهد...هر روز یه عالمه مهمون داریم آخه بالاخره مامان وبابا رفتن مکه و برگشتن...هر روز ...و بین این همه آدم چقدر تفاوته...چقدر بعضیا برام قابل احترام بودن و بعضی ها برام عذاب آور... 

چقدر بعضی خونواده ها عزیز و با فرهنگ بودن و بعضی ها غیر قابل تحمل... 

و مطمئنم این ،از تفاوت هایی هست که تو فرهنگامون داریم... 

اما بین این آدما کسایی بودن که واقعا بی شخصیت بودن!به معنی واقعی!از اون پولدارای بی درد...که جز مدل ماشین...مدل مو...سفر خارج دغدغه ی دیگه ای ندارن... 

حتی شوهر یکیشون یه ماه نشده بود که از دنیا رفته بود...و ما منتظر بودیم که به خانم و دخترش تسلیت بگیم .ولی وقتی از در اومدن تو ،دیدیم دخترش آبی پوشیده و خواهر زنش صورتی، تسلیت دیگه تو دهنمون ماسید...نمی دونم...بالاخره فرهنگ ها متفاوته...اما من این نوع فرهنگ رو نمی پسندم...البته با اون فرهنگی هم که میگه سال ها عذادار باشه مخالفم...ولی خب دیگه اینا این جوری بودن!
تفاوت دیگه ی این مهمونا در ساعت اومدنشون بود!
اتفاقا اونایی که من دوس داشتم بهتر بودن... یعنی به موقع میومدن و می رفتن... 

اما همین خانومه که شوهرش مرده بود، ساعت 11 شب اومدن و یک رفتن...من که دیگه خسته شده بودم! داشتم خمیازه می کشیدم:) 

اتفاقا یه پسر بی شخصیت هم داشتن که تو پستی که دیشب گذاشتم، اما به ثمر نرسید، ازش نوشته بودم...داشت با بابام درباره ی خونه و این چیزا  حرف میزد ...منم خب صداشونو می شنیدم... یه بار برا بابام به ماجرا تعریف می کرد،گفت که: مرتیکه ی خر! منو با این شخصیت و این ماشین آورده بود تو همچین خونه ای...! 

من که خندم گرفت ...فک کنم بابام هم خندش گرفت!...حالا ماشینشم پرشیا بود...اگه پرادویی سوزوکی چیزی داشت دیگه دماغش می خورد به سقف! 

تو این چند روز متاسفانه پولدار با شخصیت ندیدم...اما آدمایی دیدم که وضع زندگیشون متوسط بود ولی خیلی با ادب و قابل احترام بودن... 

به قول دوستان این گروه غرور داشتن... 

اما اون گروه دیگه به جای غرور، پر بودن از تکبر... 

 

خدایا عاقبت همه ی ما رو به خیر کن.... 

 

  

 

 

پ.ن 

اینم بخونین:بهترین لحظات زندگی از نگاه چارلی چاپلین 

 

 

پ.ن 

خوب نیستم!   

 

 

پ.ن 

این رو خوندم گریم گرفت:عشق روز 30 خرداد 

 

 

نظرات 10 + ارسال نظر
علیرضا پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:03 ب.ظ http://www.goroob.blogfa.com

اولللللللللللللللللللللل:ی:ی

:)

علیرضا پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ب.ظ http://www.goroob.blogfa.com

من اتفاقی دیگرم دردی عجیبم
با معنی دنیایتان خیلی غریبم
بیزارم از دلخوشکنک هایی که دارید
از این تب و تاب شماها بی نصیبم
شاید حسادت می کنم با دلخوشی تان
شاید خودم را گاهگاهی می فریبم
حتی به خود شک می کنم شاید نباشم
یعنی منم از ریشه تکرار سیبم
آن گاه چشمی سرد می آید کنارم
دستی به پشتم می زند من روی شیبم
نه نه نمی خواهم که دستم را بگیرید
وقتی که با تنهایی خود هم غربیبم
-------
سلام
حرف دلتان مثل همیشه خوندنی بود..
از تکرار بیزارم اما واقعیت اینه که این حرفات برای همه پیش می آد و تجربه اش می کنند و کسی که می گه اصلا برای من این اتفاق یا پیشامد رخ نداده مطمئنم دروغ می گه .
مهم این نیست که این اتفاقات خوشایند یا ناخوشایند تویه یه لحظه یه جا یه روزی برامون اتفاق بیوفته یا نیوفته مهم اینه که برخورد ما چیه... مهم اینه که چه نظری در مقابلشون داریم....
شاید بعضی ها اون چیزایی که تو دغدغه ی غیر قابل تحمل و... روش چسبوندی براشون عالی ترین و مثبت ترین حالت زندگی باشه.....
شاد باش که خودخواهی و غرورت کسی رو نمی رنجونه و متنفر نمی کنه
تمام نوشته ات یک طرف و جمله آخرت یک طرف.... کاش همه مون به این اعتقاد برسیم که عاقبت به خیر شدن بزرگترین نعمت هستش

ارادتمند

ممنون علیرضا جان...شعرت خیلی قشنگ بود...دوسش داشتم..مخصوصا بیت آخرش رو...
ممنون برا همه چیزایی که نوشتی:)

نقاب پنج‌شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:31 ب.ظ http://hamdardi-net.blogsky.com

سلام دوست عزیز..
دل نوشته هایت مانند خودت خوشگل است....

ولی اگر کمی کوتاه تر باشد من هم می توانم بال خیال راحت بخوانم..
ممنون

ممنونم ...
آره می دونم خیلی طولانی شد:)

چتر چرخ جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:07 ق.ظ http://chatr.blogsky.com

سلام
ممنونم از اینکه به وبلاگ من سر زدید

خواهش می کنم

پروردگار مست جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:52 ق.ظ http://www.divanehvar.blogsky.com

سلام من که لینکی از خودم ندیدم
ولی به هر حال منون که سرزدی
به خدا نزدیک شو

چرا دیگه ..اون نوشتتون که اسمش بیا بود رو تو پ.ن. لینک دادم برا بقیه
خودتون رو هم لینک می کنم.

احسان جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:08 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


اینجور آدما همه جا پیدا می شه نیلوفر جان

خوش به حال ما که با همه ی فامیلای مزخرفمون قطع رابطه کردیم

انقدر خوش میگذره که نگو

ولی هر قشر از آدما خوب و بد دارن

پولدار خوب و متشخص زیاد داریم خانوم گل



می دونم داریم ولی متاسفانه من که ندیدم بین این آدمایی که اومدن!
ایشالا در آینده ببینم;)

فارeس جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ق.ظ http://my-memories.blogsky.com

آره بخدا
این پولدارا اصلا هیچی حالیشون نیست !
نه ادب دارن نه شعور
همشم به فکر پولشونن و تیپ مزحرفشون
حرفی هم جز ماشین و خونه جدید و خرید از دهنشون بیرون نمیاد
پ.ن:نداشتیما !
همش من آخرین نفریم که نظر میدم

چرا به خودت می گیری پسر جان؟:پی چی رو نداشتیم؟!!
خب سعی کن زودتر بیای تا اول بشی:)

فارeس جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ب.ظ http://my-memories.blogsky.com

من که به خودم نگرفتم
من بدبخت که حتی پول شهریه ی دانشگاهم رو هم ندارم :(

باشه شما رو از پولدارا جدا می کنم...;)
ولی سوزوکی رو مخصوص واسه تو نوشتما:)

پروردگار مست جمعه 30 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ب.ظ

آهان
ممنون حالا دیدم
به این جور نوشته ها شعر نمی گن
این نوشته ها نثر هستن
نثر از خودم بود
ممنون که لینکم کردی

خواهش می کنم
هر چی که اسمش باشه قشنگ بود

علیرضا شنبه 31 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ب.ظ http://www.goroob.blogfa.com

دوباره سلام
نوشتی این رو خوندم گریه ام گرفت
من زیاد از اون گریه ام نگرفت ولی برای این واقعا زار زدم
http://forum.persianuser.com/showthread.php?goto=newpost&t=12965

باشه می خونمش...ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد