خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

شعری که دوست دارم...

اینو خیلی دوست دارم...طولانیه ولی به خوندنش می ارزه...



..........................


ساده با تو حرف می زنم


ساده با تو حرف می زنم

مثل آب با درخت

مثل نور با گیاه

مثل شب نورد خسته ای با نگاه ماه


ساده با تو حرف می زنم

ناگهان مرا چرا چنین به نا کجا کشانده اند ؟

چیست این که خیره مانده ای این چنین

مات ومضطرب

درنگاه من

من نه !

این نه من !

نه نیستم !

این غریب

این غریبه ی شکسته

کیستم ؟

مادرم کجاست ؟

من کلاس چندمم ؟

دفترم

کتاب فارسی

جزوه های خط من کجاست ؟

من چرا چنین هراسناک ومضطرب

من که در کلاس جزو بچه های خوب بوده ام

ساکت وصبور

من همیشه گوش داده ام

دفتر مرا نگاه کن

بارها و بارها بی غلط نوشته ام

آب

آذر

آفتاب

مشق های من مرتب است

موی سر

و ناخنم

پس چرا چنین

این غریب

این غریبه

در حصار قاب آینه

این که شانه می کشد به موی خویش کیست ؟

شانه ، من کلاس چندمم ؟


ساده با توحرف می زنم

آن همه نگاه مهربان

آن همه درخت وپرسه وپرنده

آن همه ستاره وسلام

آن به آسمان پریدن ورسیدن و

میان موجی از ستاره پر زدن

آن خدا وشب

خواب های پرنیانی بهار

آفتاب صبح پشت بام

عطر باغچه

نردبان و ازمیان شاخه ها

تا کنار حوض سبز خانه آمدن

باز هم به ماهیان سرخ سرزدند

ناگهان چرا چنین

این همه شبان تار

بی ستاره

بی پرنده

بی بهار

این چقدر بی شمار

شاخه های آهنین که قد کشیده اند

روبه روی من

مات وگیج و گنگ

مانده ام میان آن که هست ونیست

نه نبوده

هیچ گاه

این حصار و قاب

جزبه دست های من نبوده است .


من هنوز کوچکم

این لباس را پس چرا بزرگ کرده اند ؟


این یکی دو شیشه قرص

این سه چهار قبض برق و آب

این جواب آزمایش

این غذای بی نمک

این خطوط مبهم کتاب

عینکی که مانده روی میز

این زنی که هست

مادری که نیست

این سوال های بی جواب

مال کیست ؟


ساده با تو حرف می زنم

این توقف عجیب

این همه حساب

این شتاب سرب

این حقوق

این اداره

این دروغ چیست ؟

آن مدیرنیستم ؟

این اتاق

میز

پله

حوض

این امیدهای نادرست چیست ؟


من بزرگ نیستم

شاعرم ولی

شعرهای این کتاب را

بچه های کوچه ی دوآبه گفته اند

من دلم برای بچه های کوچه ی دوآبه می تپد

من دلم برای هفت سنگ

من دلم برای زو

ماله وگولو

من دلم برای آن شب قشنگ

من دلم برای جاده ای که عاشقانه بود

آن سیاهی و سکوت

چشمک ستاره های دور

من دلم برای او گرفته است .


ساده با توحرف می زنم

من دلم برای روزهای دورتر

قصه ی شبانه پدر

من دلم برای نعمت

احمد ومنیر

طاهره

من دلم برای باغ > بوشهر>

فرصت غروب

اولین ستاره

پنجمین درخت سیب

من دلم برای چشمه ای که با دلم همیشه حرف داشت

حس وحال قورباغه ها

من دلم برای تخت چوبی سه لنگه ای

چراغ گردسوز

رقص برگ وبازی نسیم

من دلم برای سفره ای که ساده بود

نان تازه ی تری

چشم های مهربان

دست های کار

من دلم برای روزهای زندگی گرفته است .


این رئیس کیست ؟

این سوئیچ

این غرور

این قباله

این کلید خانه چیست ؟


ساده با تو حرف می زنم

این پرنده ای که من کشیده ام چرا نمی پرد ؟

این ستاره سرد وکاغذی است

این درخت بی بهار مانده است

دانه های این انار طعم مرگ می دهد


من دلم گرفته

هرچه می روم نمی رسم

رد پای دوست

کوچه باغ عشق

سایه بان زندگی کجاست ؟

من کلاس چندمم ؟


کودکی بهانه ی بهار را گرفته است


دخترم

نسیم

اوکه اضطراب امتحان به چهره اش نشسته است

او که تکیه می دهد به من

او چرا مرا به کوچه های کودکی نمی برد ؟


ساده با توحرف می زنم

من چقدر تشنه ام

مادرم کجاست ؟

من چگونه بی چراغ

من چگونه بی اشاره ای درست

می رسم به چشمه ای که

چاره ساز زندگی است ؟


دخترم

نسیم

روبروی من نشسته است

مات

خیره

خنده !

خواب نیستم

بوی خاطرات دور

بوی پونه

کوچه ی دوآبه

حوض سبز !

دخترم سلام می کند

مادرم کنار در

مات

خیره

خنده !

ناگهان

هر سه کودکیم

هر سه پشت میز یک کلاس

زنگ فارسی ست

باز

آب

آذر

آفتاب

این پرنده ای که من کشیده ام

این پرنده می پرد!

این پرنده آشنا ست

این پرنده در تمام مشق های من نوشته می شود

نام این پرنده مهربانی است

این پرنده بوی کوچه ی دوآبه می دهد

این پرنده خسته نیست

این پرنده با نسیم حرف می زند

چشم های این پرنده

چشم های مادرمن است

قاب ها

حصارها

شکسته است

خواب نیستم

کیف من کجاست ؟

دیر شد

به مدرسه نمی رسم....



عبدالملکیان





من دوست دارم این شعرو...خیلی....این شعرو به بهترین دوستم تقدیم می کنم...







نظرات 12 + ارسال نظر
مریم پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:15 ق.ظ http://metan.ir/ad/redirect.php?type=4&ad=248&pubid=1044

یه سر بزن

استر پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:25 ق.ظ http://tavalode2bre.blogsky.com

سلام دوست عزیز به روزام و منتظر حضور سبز و نظرات دلگرم شما.موفق باشی.

احسان پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:41 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


من چگونه بی چراغ

من چگونه بی اشاره ای درست

می رسم به چشمه ای که

چاره ساز زندگی است ؟

خیلی زیبا بود . . .

ممنونم...

سمیرا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:26 ق.ظ http://www.falsafeha.blogfa.com

سلام نیلوفر جان....خیلی خوشگل بود لذت بردم.یه حسه قشنگی داشت که نمی تونم توصیفش کنم.....
من دلم گفته هر چه می روم نمی رسم رد پای دوست کوچه باغ عشق سایه بان زندگی کجاست/!!!!!!!!این تیکه اش محشر بود.نیلوفر جان امشب برام خیلی دعا کن.بوس

شما هم برای من دعا کن عزیزم.
:*

عارف پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ق.ظ http://shabzakhmi.blogsky.com

خیلی قشنگ، پر معنی و دلنشین بود بازم از این شعر ها بذار

مات

خیره

خنده !

ناگهان

هر سه کودکیم

هر سه پشت میز یک کلاس

چشم داداش...

محمد مزده پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:16 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

بر می گردم
با چشمانم ، که تنها یادگار کودکی منند
ایا مادرم مرا باز خواهد شناخت ؟
( حسین پناهی )
...
شعر قشنگی بود
بابت این پستتون ممنونم

راستی من هم شما رو لینک کردم
اگه شما هم لطف کنید اسمم رو عوض کنید و به اسم فولکس لینکم کنید ممنون میشم
روزگار خوش

ممنونم...برای این شعر حسین پناهی:)

چشم عوض می کنم اسمتون رو

علیرضا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:32 ب.ظ http://www.goroob.blogfa.com

سلام
انتخابت خیلی خوب بود مثل همیشه
خوش به حال اون دوستت که اینو از طرف تو هدیه گرفت....
ولی بعضی از حرفهای عبدالملکیان رو قبول ندارم
1. همه کودکانی که در اطرافمون می بینیم و باهاشون برخورد می کنیم مطمئنا باعث می شن که ما به کوچه ها و حال و هوای کودکیمون بریم
2. اگر قرار باشه ما خودمون رو در مقابل اتفاقاتی که مربوط به ما نمی شه و هیچ نقشی در اون نداریم مجازات کنیم زندگی نمی کنیم...
2. سه چیز در دنیا وجود دارد: مهربانی ، .مهربانی ، مهربانی.
ولی چند جا واقعا به شاعرش حسودیم شد... یکی اینکه خیلی خوبه که تمام اتفاقات بد خواب باشن... خیلی خوب تر هستش اگه تمام اتفاقات بد اگر هم خواب هستن در همان خواب به اتفاقات خوشایند تبدیل بشن.. اسمش رو چی می شه گذاشت؟ کابوسی در رویا!!!
بازم ممنون
ارادتمند
علیرضا

wow
تعبیر خوبی بود...
ولی من شخصا به احساسات نویسنده احترام میذارم...هر جور هم که باشن دریت یا غلط!


منم ارادت دارم رئیس...
آپ کن تا بیام بخونمت!

چیستا پنج‌شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:49 ب.ظ http://chista.blogsky.com

من دلم برای روزهای زندگی گرفته است !
بابا تو چه شعر های قشنگی بلدی و دوست داری
آفرین به این سلیقه هم این شعر هم قبلی
به دل ما نیز بسیار تا بسیار نشست

از دل میاد که به دل میشینه:پی
ممنون عزیزم:)

فارeس جمعه 20 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ http://my-memories.blogsky.com

بسیار قشنگ بود
آفرین به سلیقه ت
برا من بود ؟! .. آخه نوشته بودی بهترین دوستت :دی
من از اینکه خاطرات توش بود خوشم اومد اما مطمئنم تو از اینکه به دوران بچگی برگشته بود خوشت اومده

چه خودخواه ؟:)
اعتماد به نفست منو کشته:پی


آره درسته ...دقیقا همین بود...بچگی:)
خوب میشناسی منو بهترین دوستم:)

بهار شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 05:22 ب.ظ http://www.applepie.blogsky.com

دوسش داشتم
با اجازه گذاشتم تو بلاگم؟

خواهش می کنم

حسین چهارشنبه 20 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:39 ب.ظ http://macromediax.com

معرکه بود

حسین شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 04:11 ب.ظ

ممنون . کلی دنبالش تو گوگل گشتم . و مرسی که نام شاعرش رو هم نوشتی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد