اولین خدا مداد بود ،سر خمیده روی دفترم زیر تیغ یک تراش کُند ،چرخ شد خدای من شکست از چه می نویسد این قلم ،اسم این غزل چه می شود کفر کافری ادیب یا ،شعر شاعری خدا پرست
سلام وبلاگت مطالبش پی نوشتات زیباست مطالب وبتو خوندم احساس ارامش کردم اینجوری بگم دفتر خاطراتت زیباست بازم میام تو هم بیا....
آره داشتم چند وقت پیش به همین فک می کردم که این وبلاگ شده دفتر خاطراتم...دوسش دارم...همیشه عادت داشتم از بچگی خاطراتم رو بنویسم...اما این جوری بیشتر دوسش دارم... ممنون عزیزم
مرسی از لطفت اما فقط یک شعر بود ... آرزوی خوشبختی رو به نیک می گیرم. همیشه درون لیوان آن چیزی نیست که از بیرون به نظر می رسد... آرزومند بهترین آرزوهایت هستم
سلام..
بسیار عالی...شاهکار.
ممنون باب نقاشی.
خواهش می کنم...من که فقط select کردم...منم خیلی خوشم اومد...بازم میذارم نقاشی هاشو:)
پ.ن ایی که نوشته بودی خیلی قشنگ بود
آپ هستم
منتظرتم
ممنون
چشم میام حتما عزیزم:)
این دختره انگار یه چیزی می خواد بگه . . .
آره شاید نه فقط یه چیزی خیلی چیزا...
به نظرت چیا می خواد بگه؟!
سلام..............نقاشی زیبایی بود.
نیلوفر برام دعا کن.خیلی خیلی.............
نمی دونی چه حاله بدی دارم............
درکت می کنم عزیزم...
برات از صمیم قلب دعا می کنم
اولین خدا مداد بود ،سر خمیده روی دفترم
زیر تیغ یک تراش کُند ،چرخ شد خدای من شکست
از چه می نویسد این قلم ،اسم این غزل چه می شود
کفر کافری ادیب یا ،شعر شاعری خدا پرست
ممنون برای این شعر قشنگ...
به روزم.........
شبی که کودک آدم ز بند ناف افتاد
کلاه آرزویش پشت کوه قاف افتاد
زمان به طرز عجیبی گذشت از ساعت
میان عقربه ها نیز اختلاف افتاد
بهار در هیجان هجوم سرما مرد
و شاخه های درختان به انعطاف افتاد
نگاه سرد خدایان ماوراء بنفش
به مرگ کودک معصوم بی لحاف افتاد
و قرعه های خوشایند زندگی تنها
به نام مردم مغرور در طواف افتاد
چه کرد قطره ی اشکی که در غروبی محض
ز چشم عاشق مردی خیالباف افتاد
تو باد بودی و من برگ زرد تنهایی
که با تو مثل کف دست ،صاف صاف افتاد
سکوت لحظه به لحظه سکوت می بافد
برای شب که عبورش به انحراف افتاد
■
ادیب مست که از گردی زمین می گفت
به یاد شیطنت گربه با کلاف افتاد
چه کرد قطره ی اشکی که در غروبی محض
ز چشم عاشق مردی خیالباف افتاد
این رو دوست داشتم...خیلی...
ممنون غلیرضا جان برای این شعرهای قشنگ
سلام وبلاگت مطالبش پی نوشتات زیباست
مطالب وبتو خوندم احساس ارامش کردم
اینجوری بگم دفتر خاطراتت زیباست
بازم میام
تو هم بیا....
آره داشتم چند وقت پیش به همین فک می کردم که این وبلاگ شده دفتر خاطراتم...دوسش دارم...همیشه عادت داشتم از بچگی خاطراتم رو بنویسم...اما این جوری بیشتر دوسش دارم...
ممنون عزیزم
حتما میام:)
سلام...
ممنون که سر زدی! البته هنوز کامل نشده! :دی
ها دیگه! عاشقانه نوشتم کلی هم طرفدار پیدا کرد!
تو فیس بوک که گردوخاک به پا کرد!
ما مخلصیم!
ما بیشتر:)
با اجازه شما را لینک نمودم///
ممنون
منم لینکتون می کنم
سلام دوست عزیز
نقاشی قشنگ بود ...
پ.ن هم فوق العاده بود . کوتاه ولی پر از حس
ضمن عرض تشکر ، برای شرکت در مسابقه ای که قبلا آمادگیتون رو برای شرکت در اون اعلام کرده بودید به آدرس http://hornet.blogsky.com مراجعه کنید
موفق باشید
سلام
ممنونم.
آره دیدم..خیلی ممنون :)
مرسی از لطفت
اما فقط یک شعر بود ... آرزوی خوشبختی رو به نیک می گیرم.
همیشه درون لیوان آن چیزی نیست که از بیرون به نظر می رسد...
آرزومند بهترین آرزوهایت هستم
ارادتمند
علیرضا
مخلصیم رئیس!:)
ندیدم نقاشی رو
ولی حتما خوبه که همه می گن
فک کنم قشنگ باشه ;)
چه نقاشی قشنگی .
پی نوشتت خیلی فوق العاده بود .
ممنونم:)
سلام نیلوفر جان
واقعا عکس زیاییه من زیاد از نقاشی های آقای جمشیدی داشتم واقعا تک
راستی می خوام وبمو تبدیلش کنم به فقط شعر و داستانک ، چون واقعا دیگه حوصله نوشتن رو ندارم ، قدیم خیلی خوب بود ولی الان دیگه بیخیالش شدم
خواستم نظرتو بدونم
ممنون میشم کمک کنی
موفق باشی فرهاد
اگه کاری از دستم بر بیاد حتما فرهاد جان:)
چه سکوت معناداری ..
مسه این می مونه که دلش واسه خودش تنگ شده ..
یه آدم هر چقدر هم به خودش زل بزنه از رو نمیره!
چه نقاشی ظریفی ..
ممنون هبه جونم:)
بابا به پای نقاشی های تو که نمی رسه;)
مرسییییییییی که اومدی این جاااااا:*