خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

نقاشی



یه نقاشی ازمهرداد جمشیدی






پ.ن:

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان!

نظرات 16 + ارسال نظر
نقاب دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ق.ظ http://negha.blogsky.com/

سلام..

بسیار عالی...شاهکار.

ممنون باب نقاشی.

خواهش می کنم...من که فقط select کردم...منم خیلی خوشم اومد...بازم میذارم نقاشی هاشو:)

میوزیک دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ق.ظ http://www.music68080.blogfa.com

پ.ن ایی که نوشته بودی خیلی قشنگ بود
آپ هستم
منتظرتم

ممنون

چشم میام حتما عزیزم:)

احسان دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 03:23 ق.ظ http://crosslessbridge1985.blogsky.com


این دختره انگار یه چیزی می خواد بگه . . .

آره شاید نه فقط یه چیزی خیلی چیزا...
به نظرت چیا می خواد بگه؟!

سمیرا دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:53 ق.ظ http://www.falsafeha.blogfa.com

سلام..............نقاشی زیبایی بود.
نیلوفر برام دعا کن.خیلی خیلی.............
نمی دونی چه حاله بدی دارم............

درکت می کنم عزیزم...
برات از صمیم قلب دعا می کنم

علیرضا دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ب.ظ http://www.goroob.blogfa.com

اولین خدا مداد بود ،سر خمیده روی دفترم
زیر تیغ یک تراش کُند ،چرخ شد خدای من شکست
از چه می نویسد این قلم ،اسم این غزل چه می شود
کفر کافری ادیب یا ،شعر شاعری خدا پرست

ممنون برای این شعر قشنگ...

سمیرا دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:03 ب.ظ http://falsafeha.blogfa.com

به روزم.........

علیرضا دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:05 ب.ظ http://www.goroob.blogfa.com

شبی که کودک آدم ز بند ناف افتاد
کلاه آرزویش پشت کوه قاف افتاد

زمان به طرز عجیبی گذشت از ساعت
میان عقربه ها نیز اختلاف افتاد

بهار در هیجان هجوم سرما مرد
و شاخه های درختان به انعطاف افتاد

نگاه سرد خدایان ماوراء بنفش
به مرگ کودک معصوم بی لحاف افتاد

و قرعه های خوشایند زندگی تنها
به نام مردم مغرور در طواف افتاد

چه کرد قطره ی اشکی که در غروبی محض
ز چشم عاشق مردی خیالباف افتاد

تو باد بودی و من برگ زرد تنهایی
که با تو مثل کف دست ،صاف صاف افتاد

سکوت لحظه به لحظه سکوت می بافد
برای شب که عبورش به انحراف افتاد

ادیب مست که از گردی زمین می گفت
به یاد شیطنت گربه با کلاف افتاد

چه کرد قطره ی اشکی که در غروبی محض
ز چشم عاشق مردی خیالباف افتاد

این رو دوست داشتم...خیلی...
ممنون غلیرضا جان برای این شعرهای قشنگ

دخترپاییزی دوشنبه 23 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:44 ب.ظ http://dostesamimi.blogfa.com/

سلام وبلاگت مطالبش پی نوشتات زیباست
مطالب وبتو خوندم احساس ارامش کردم
اینجوری بگم دفتر خاطراتت زیباست
بازم میام
تو هم بیا....

آره داشتم چند وقت پیش به همین فک می کردم که این وبلاگ شده دفتر خاطراتم...دوسش دارم...همیشه عادت داشتم از بچگی خاطراتم رو بنویسم...اما این جوری بیشتر دوسش دارم...
ممنون عزیزم

حتما میام:)

هومن سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ http://hooman68.com

سلام...
ممنون که سر زدی! البته هنوز کامل نشده! :دی

ها دیگه! عاشقانه نوشتم کلی هم طرفدار پیدا کرد!
تو فیس بوک که گردوخاک به پا کرد!

ما مخلصیم!

ما بیشتر:)

نقاب سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ق.ظ http://negha.blogsky.com/

با اجازه شما را لینک نمودم///

ممنون
منم لینکتون می کنم

محمد مزده سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:29 ق.ظ http://foulex.blogsky.com

سلام دوست عزیز
نقاشی قشنگ بود ...
پ.ن هم فوق العاده بود . کوتاه ولی پر از حس

ضمن عرض تشکر ، برای شرکت در مسابقه ای که قبلا آمادگیتون رو برای شرکت در اون اعلام کرده بودید به آدرس http://hornet.blogsky.com مراجعه کنید
موفق باشید

سلام
ممنونم.
آره دیدم..خیلی ممنون :)

علیرضا سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 11:08 ق.ظ http://www.goroob.blogfa.com

مرسی از لطفت
اما فقط یک شعر بود ... آرزوی خوشبختی رو به نیک می گیرم.
همیشه درون لیوان آن چیزی نیست که از بیرون به نظر می رسد...
آرزومند بهترین آرزوهایت هستم

ارادتمند
علیرضا

مخلصیم رئیس!:)

حسام سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ب.ظ http://newarcadia.blogfa.com/

ندیدم نقاشی رو

ولی حتما خوبه که همه می گن

فک کنم قشنگ باشه ;)

علی سه‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 10:02 ب.ظ http://matroke.wordpress.com

چه نقاشی قشنگی .

پی نوشتت خیلی فوق العاده بود .

ممنونم:)

فرهاد چهارشنبه 25 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 02:13 ق.ظ http://www.up4u.blogsky.com

سلام نیلوفر جان

واقعا عکس زیاییه من زیاد از نقاشی های آقای جمشیدی داشتم واقعا تک

راستی می خوام وبمو تبدیلش کنم به فقط شعر و داستانک ، چون واقعا دیگه حوصله نوشتن رو ندارم ، قدیم خیلی خوب بود ولی الان دیگه بیخیالش شدم

خواستم نظرتو بدونم

ممنون میشم کمک کنی

موفق باشی فرهاد

اگه کاری از دستم بر بیاد حتما فرهاد جان:)

هبه یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:11 ق.ظ

چه سکوت معناداری ..
مسه این می مونه که دلش واسه خودش تنگ شده ..
یه آدم هر چقدر هم به خودش زل بزنه از رو نمیره!
چه نقاشی ظریفی ..

ممنون هبه جونم:)
بابا به پای نقاشی های تو که نمی رسه;)

مرسییییییییی که اومدی این جاااااا:*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد