خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

همزاد عاشقان جهان

دوس داشتم بیشتر صبر کنم...تا کامنت های پست قبلی بیشتر بشه...اما طاقت نداشتم!


بعد نوشت:

این جا یه داستانک نوشتم..تو یه مسابقه که فولکس ازم دعوت کرده بود



از حسی می نویسم که هیچ گاه درک نکردم:


...اما

اعجاز ما همین است

ما عشق را به مدرسه بردیم

در امتداد راهرویی کوتاه

در آن کتابخانه ی کوچک

تا باز این کتاب قدیمی را

که از کتاب خانه امانت گرفته ایم

_یعنی همین کتاب اشارت را_

                                  با هم یکی دو لحظه بخوانیم...


# # #

ما بی صدا مطالعه می کردیم

اما کتاب که ورق می زدیم

تنها

گاهی به هم نگاهی...


ناگاه

انگشتهای "هیس!"

ما را

از هر طرف نشانه گرفتند


انگار

غوغای چشمهای من و تو

                             سکوت را

در آن کتاب خانه رعایت نکرده بود!



استاد قیصر امین پور




گریه ام گرفت اینو خوندم...ولی گریه نکردم...تصمیم گرفتم یه نیلوی محکم باشم ...که حتی یه قطره هم اشک نمی ریزه!






نظرات 4 + ارسال نظر
علیرضا دیروز غریبه امروز سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:52 ب.ظ http://www.goroob.blogfa.com

سلام
نیلوفر جان از کامنت قبلی ناراحت نشو... آخه می گن فحش بچه صلواته:ی
زیبا بود..... گریه کردم دلیلش رو بعدا می گم... تصمیمت عملی نمی تونه بشه چون تصمیم خودم هم بود علتش رو هم بعدا می گم.... حتی رو بردار چون ... اینم بعدا می گم
مرسی به خاطر این پست زیبا
مرسی به خاطر سفرنامه زیبات گرچه به دلایلی که بعدا می گم نتونستم بخونم
مرسی
قربانت
باییییی
راستی یادم رفت داستانکت رو خوندم ... نه الان یه چند روزی فکر کنم می شه..... باشه برای بعد
شاد باشی

ناراحت نشدم...
امیدوارم همه چیز برای شما درست بشه...اینو از ته دل آرزو می کنم...واقعا میگم...
منم ضبر میکنم...ایشالا روزی که وقت داشته باشین بیاین و همه ی این ناگفته ها رو کامل کنید
با آرزوی شادی شما

همون غریبه سه‌شنبه 31 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 09:54 ب.ظ

معذرت می خوام دوباره مزاحم می شم
عنوان این تاپیکت فوق العاده بود.... تعریف نمی کنم باور کن خیلی عالی بود

ممنون علیرضا جان

علیرضا چهارشنبه 1 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ق.ظ http://shadowlessman.blogsky.com/

سلام
همه شعرای استاد خیال انگیزن. اما من دردواره ها رو خیلی دوست دارم و این شعر معرکه رو:

حرفهای ما هنوز ناتمام

تا نگاه می کنی:

وقت رفتن است

باز هم همان حکایت همیشگی

پیش از آنکه باخبر شوی

لحظه عزیمت تو ناگزیر می شود

آه

ای دریغ و حسرت همیشگی

ناگهان

چقدر زود

دیر می شود

واقعا هم محشره...وبرای همین هم هست که این قدر معروف شده...عالیه...ممنونم:)

شازده یکشنبه 26 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:06 ق.ظ http://motaleateman.persianblog.ir

گریه نشان ضعف نیست نیلو جان. گریه نشان از وجود عاطفه ی قوی در وجود یک انسانه.

تو قوی هستی خیلی بیشتر از آنچه که فکر کنی و این رو در قلمت میشه درک کرد.

راستی از اینکه همیشه به وب لاگم سر میزنی بسیار سپاسگذارم.

ممنونم عزیزم...

اما گاهی نباید گریه کرد تا به دیگران ثابت کرد قوی تر از اونی که فک می کنن هستی...گاهی البته...
منم ممنونم که همیشه میای:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد