خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

شعر...

در ببندید و بگویید که من

جز از او

از همه کس بگسستم

کس اگر گفت چرا؟

باکم نیست

فاش گویید که عاشق هستم

قاصدی آمد اگر از ره دور

زود پرسید که پیغام از کیست

گر از او نیست بگویید آن زن

دیرگاهیست در این منزل نیست. 

 

 

 

پ.ن 

 دیگه خسته شدم...خسته..می فهمی؟! 

پ.ن 

از تو که حرف می زنم تمام فعل ها ماضی می شوند...حتی ماضی خیلی خیلی بعید...کمی نزدیک تر بنشین... 

 

پ.ن 

 نیلوفر دیگه منزل نیست...این جا رو خیلی دوست داشتم...اما تا اطلاع ثانوی میرم...می دونم هیچ جا خونه ی آدم نمیشه...فعلا

ستاره ها...

کودک که بودم شمردن ستاره ها را
به من سپرده بودند
یک
دو
سه
به صد نرسیده
خوابم می برد
وستاره ها
در انتظار شمارش من
تا سپیده دم
بیدار می ماندند
اینک
اعداد بزرگی یاد گرفته ام
وشمردن ستاره های بسیار
ستاره ها، امٌا
از سرزمین آبی تخیل
پرواز کرده اند
وزمینه
دودی
دودی است... 
 
 
فرهاد عابدینی 
 
 
یه نفر ازم پرسید: 
_ چرا شعر  نمی نویسی؟ 
_نمی دونم.

نمی توان نوشت...

 

 

مامانم...

سلام 

راستش این چند روز خیلی با مامانم جر و بحث داشتم... 

اما 

دیروز بود که یه چیزی رو پیدا کردم 

اینو:)   

این دست خط مال وقتیه که من 7 سالم بوده...و خیلی هم خوش خط بودم!:)تازه ستاره هم بلد بودم بکشم!:)خیلی هم با احساس بودم!!:) 

 

خلاصه اینو که دیدم دلم برای مامانم تنگ شد...دلم برای بچگی هام...برای اون موقع که همه چیز واقعی تر... آسون تر و دوس داشتنی تر بود تنگ شد... 

داشتم فک می کردم مامانم در اون زمان به یه بچه ی 7 ساله چقدر مهربونی کرده که اینو نوشتم!؟می دونم خیلی برای ما زحمت کشیدی مامان... 

خلاصه حسابی ارادت دارم مامان جونم...اگه گاهی این دخترت عصبیه ،یا از کوره در میره، یا حوصله نداره ،یا ناراحته، یا زیادی دیوونه میشه، یا زیادی غر میزنه،یا بی ادب میشه!!!(عجب دختری!)...خلاصه ببخش منو!:)  

 

این پست انحصارا مال مامانمه:)

 

پ.ن 

نوشته های دیگه ای هم پیدا کردم...الان تعجب زده ام تیم ملی!!! 

 

پ.ن 

اینم لینکش(آخه احسان گفت که عکسش دیده نمیشه):نیلوفر