خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

دیالوگ


دیشب زمانی که گفتی دیالوگت را بگو کلی حرف در سرم بود...که نگفتم...

می شود این نمایشنامه را دوباره بازی کنیم...

شاید  هم هزار باره...









پ.ن

از سر شب سیگار می کشم

تا خدا برای نماز صبح خواب نماند


پ.ن

عکس پست قبلی با این پست عوض شد!






نظرات 10 + ارسال نظر
محمود دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:28 ب.ظ http://my-idle-talks.blogspot.com/

با دیدن این عکس یاد کودکی هایم افتادم ... آن زمان که تصاویری مبهم ازش باقی مانده در این ذهن گشاد شده ی ما بر اثر کشیدن یقه اش و گوشه های دیگر همان موقع که تو گفتی نکش لباسم را گشاد میشود ... همه اش تقصیر معلم زبان فارسیمان است ....

عکس فوق العاده بود ...

سرما نخورید - محمود

نکش لباسم را گشاد می شود...خواهرم همیشه همین رو به من می گفت...نمی دونم چرا دیگه کسی این جمله رو بهم نمی گه...فک کنم لباسا دیگه در اثر کشیدن گشاد نمی شوند!!!:پی

عکس واقعا فوق العاده اس:)

سیامک سالکی دوشنبه 25 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:29 ب.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام، خوبی؟

قشنگ بود و دلنشین، مثل همیشه ...

سیگار؟؟؟
این شعر بود یا ...

عکس قشنگیه.

فعلا.

سلام.ممنونم:)

سیگار!!!
یا چی؟
آخه شعر که نبود..احتمالا همون ادامه ی جملتون بود که ننوشین:پی

ممنونم:)
فعلا
بی صبرانه باز هم انتظار آپ بعدی شما رو می کشما:پی

سیامک سالکی سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 05:05 ق.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام، خوبی؟

نه نه نه، اشتباه نشه نیلو جان، منظورم این بود که این فقط یه شعره یا واقعا داری سیگار میکشی؟؟؟

آپیدم م م م م م م م م م ...

سلام.مرسی
نه بابا شعر بود...یعنی قسمتی از یک شعر:)

چشم میام:)
چه عجب:پی

فارeس سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ق.ظ http://my-memories.blogsky.com

مگه داشتین تیاتر بازی میکردین ؟
من اگه کارگردان بودم ۱۰٪ از قراردادت رو کم میکردم تا دیگه تو گفتن دیالوگ بخیلی نکنی

بله دیگه وقتی به بچه وقت نمی دن از قبل دیالوگاش رو تمرین کنه همینه دیگه:پی
کارگردان هم 10 درصدو کم نمی کنه:)من می دونم:)

Uncreated سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:00 ب.ظ

من تو این چند روز خیلی فرصت داشتم واسه کشیدن اما...
سینه ام همینجوریش درب و داغونه و سرفه پشت سرفه!
نه نمیشه! فقط یه بار می تونی بازی کنی و بعد... میمیری!
خوب بازی کن رول تمام زندگیتو...

سلام عزیزم
دوست ندارم این قدر نا امید فکر کنی.گاهی باید آدم سعی کنه نقشش رو عوض کنه اگه نمی تونه دیالوگش رو یاد بگیره...

Uncreated سه‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 06:09 ب.ظ

نقش عوض کردن خوبه اگه بشه که عالیه ... ولی یاد گرفتن دیالوگ...جبر!!! تو کَتَم نمیره!
راستی سلام:پی
چشم،سعی می کنم عزیزم:)

خب اصلا بازی نکن!:پی
همه که نباید بازیگر بشن...بعضی ها هم صادقانه زندگی می کنن:)
سلام:)
مرسی عزیزم:)

نیما۱۳۹۴ چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 08:24 ق.ظ http://www.nima1394.blogfa.com

گفتی نمایشنامه. یاد نمایشهایی افتادم که تو عالم بچگی بازی می کردیم یادش به خیر

شما چه پیشرفته بودین اون موقع!نمایشنامه بازی می کردین!؟:)

محمد مزده چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ب.ظ http://foulex.blogsky.com

نکش لباسم را گشاد می شود...خواهرم همیشه همین رو به من می گفت...نمی دونم چرا دیگه کسی این جمله رو بهم نمی گه...فک کنم لباسا دیگه در اثر کشیدن گشاد نمی شوند!!!:پی

خیلی قشنگ بود
ای کاش به این پست اضافش می کردید :)
...
امیدوارم دوباره بشه صحنه رو جمع و جور کرد
که دیالوگت رو بگی
فقط امیدوارم :)
...
خدا هم تریاکی شده است
تا شما برای نماز صبح خواب نمانید
...
هیچ وقت
هیچ وقت نقاش خوبی نخواهم شد
امشب دلی کشیدم شبیه نیمه سیبی
که به خاطر لرزش دستانم
در زیر آواری از رنگ ها ناپدید ماند
( حسین پناهی )

ممنونم محمد جان...


هیچ وقت شاعر خوبی نشدم...
امشب شعری نوشتم
که به خاطر لرزش دستانم
خواندنی نبود!

ممنونم:)

ملیحه چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 02:28 ب.ظ http://www.malireza.com

اگه ده هزار بار هم این نمابشنامه رو بازی کرد بازم کمه!!!

موافقم!

جولی پولی چهارشنبه 27 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:50 ب.ظ http://binamobineshan.persianblog.ir

فرصت های طلایی و بزرگ، لحظه ای کوچک با اقدامی نابخردانه از دست میرن(برداشت بنده بود )

برداشت خردمندانه ای بود...:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد