خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

این متن رو خوندم و دیدم چقدر شبیه فکرای دیشب ِمن بود...





لحظاتی هست توی زندگی، که آدم مجبور می شه مسیری رو که تا بحال طی کرده مرور، و درباره آدمی که الان هست، قضاوت کنه. لحظاتی که به هیچوجه نمیشه از حقیقت فرار کرد و هیچ طفره و توجیهی هم در کار نیست. حقیقتی که گاهی اونقدر تلخه …

و تصمیماتی که با وجود مخالفت دیگران گرفتی و حتی با اینکه گاهی شک به سراغت اومد و مجبور شدی بهای سنگینی براش بپردازی به راهت ادامه دادی، و الان، بعد از مدت ها، می بینی که انتخاب درستی انجام دادی.

دیشب، توی سکوت و تاریکی، تا دمدمه های صبح دوباره این مسیر طولانی رو مرور کردم… ولی با وجود همه اشتباه هایی که دوست داشتم مرتکب نشم، اگر قرار باشه برگردم و دوباره این راه رو طی کنم، دلم نمی خواد آدمی غیر از چیزی که هستم، و جایی غیر از اینجا، باشم.




من هم همین طور!

نظرات 6 + ارسال نظر
محمود شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:17 ق.ظ http://www.my-idle-talks.blogspot.com

مرور خیلی خوبه و من هر چند ماه یک بار مرور میکنم کارم رو همیشه این نتیجه ی عمل هست که ماهیت عمل رو نشون می ده ... احساس میکنم مشکلت با بلاگر حل شد ... در مورد پست اخر باهات کاملا هم عقیده هستم ...

موفق باشی - محمود

خوشحالم که موافقی...

تو هم موفق باشی

شازده شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:48 ق.ظ http://motaleateman.persianblog.ir

مارو حوا

اوهوم:)

فروغ شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:02 ب.ظ http://www.noqte.blogsky.com

این فکرا عجیب لذت بخشن.منم تمام سختی ها رو حاضرم دوباره تجربه کنم و حتمن ریسک های بیشتری هم خواهم کرد

من هم همین طور...واقعا اگه دوباره برگردم ریسک های بیشتر ی می کنم:)

Uncreated شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:50 ب.ظ

خوبی؟
من هم...

خوبم...
خوشحالم که همه با این یادداشت موافقن...خیلی..

joliepoolie شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:06 ب.ظ http://binamobineshan.persianblog.ir

سرنوشت و قسمت اینجاست که معنی خودشو نشون میده

ولی فکر می کنم این ما هستیم که سرنوشتمون رو تعیین می کنیم...

دلزاد سه‌شنبه 22 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:28 ب.ظ http://gitan.blogsky.com

من هم همینطور...
خودم را با تمام بدی ها و خوبی هایم دوست دارم و خوشحالم!
البته امشب یه کم سرخوشم که اینو گفتما....
خوشحالم که خوشحالی
امیدوارم هرگز پشیمان نباشی

خوشحالم که این رو ازتون می شنوم...خوشحالم که شادین:)
پشیمونی که همیشه یه جاهایی سر و کله اش پیدا میشه...اما امید به آینده اس که همیه چیزو درست می کنه:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد