خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

قسمتون دادم!




یک زن جوان

با پیژامه آبی
همراه یک مداد زرد دندان زده
گم شده است
جان مادرتان
صدایش را در نیاورید!





سارا محمدی


نظرات 3 + ارسال نظر
محمود جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:22 ب.ظ http://www.my-idle-talks.blogspot.com

قلب است ببین! مرده ی بی جان که نیاورد

یا از وسط جوی خیابان که نیاورد

هی خواست تو را سخت در اغوش بگیرد

هی خواست بگوید به تو زندان که نیاورد

پیغمبر چشمان تو را سنگ زدند آه!

پیغمبر چشمان تو قران که نیاورد

یک بیت سروده ست ولی گوش تو نشنید

این شاعر دلباخته دیوان که نیاورد

گفتند بجنگیم غنیمت ببریمش

گفتند پدر نیست علی نان که نیاورد

این قوم مغول رحم به چشم تو نکردند

من دست ، ترا دست ، به آسان که نیاورد

پیغمبر چشمان تو بودم که خدا هم

گفتند که کافر شده ایمان که نیاورد ....

من یه ذره فهمیدم مشوش میباشد درون پیژامه ...


موفق باشی - محمود

صدایش را در نیاورید


هییییییییییس

[ بدون نام ] شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ب.ظ

گرافیکش خیلی بالا بود
در مغزم جا نشد
هنگ کردم

منظور از این شعر خودم بودم!:پی
ولی خودمونم حالیمون نشد!
take it easy...:)

دلزاد شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:49 ب.ظ http://gitan.blogsky.com

من بودم هنگ کردم

فهمیدم:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد