خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

گفته بود شماره نکن...





با توام!

چتر دلت را ببند.
بگذار باران ببارد. خیس تر از این که نمی شوی.
تو را آب برده است.


***


مادرم همیشه می گفت نشمار...

موهای سفیدت را نشمار.



شماره کردم.

همه ی موهای سفیدم را.

و دیدم چه زود پیر شده ام.





بعد ها فهمیدم که ستاره ها را هم نباید شمرد.

نباید شمرد.

چون کم می شوند،خاموش می شوند،می میرند...





همیشه وقتی خوشبخت بودم

وقتی کسی را داشتم که با او شاد بودم

می ترسیدم

از این که تمام شود.

می ترسیدم پیر شوم.



ولی این بار خوشبختی با خودش جسارت آورده...

این بار نمی ترسم...




نیلوفر.دی 88




پ.ن

در چشم های او هزاران درخت قهوه بود
که بی خوابی مرا
تعبیر می نمود


نظرات 7 + ارسال نظر
301040 جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ http://301040.blogsky.com

یاسمنگولا چه ناره!؟

جانم؟!!!!!

ali mahrooz جمعه 25 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:07 ب.ظ http://www.byrapid.com

Salam khoobi ?
weblog ghashangi dari. Khosh hal misham age beman sar bezani da morede account haye rapidshare hastesh . rasti mishe ye link az man to webloget bedi ba onvane FOROOSHE ACOUNTE RAPIDSHARE ? man ham jobran mikona. Mer30

hamed شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:41 ق.ظ http://www.rose-abi.blogfa.com

سلام ، خیلی نوشته ی با احساسی بود ، باهاش ارتباط برقرار کردم .
قشنگ می نویس خونه ی نیلوفر

من بروزم ، بم منم سر بزن

ممنونم

باشه حتما

محمود شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 03:31 ق.ظ http://www.my-idle-talks.blogspot.com

این غافله ی عمر عجب میگذرد ... مواظب باش زیاد جسور نشی در این معقوله جسارت خوب نیست ...

موفق باشی - محمود

عجب می گذرد;)

عاقلان نقطه ی پرگار وجودند ولی...عشق داند که در این دایره سرگردانند...

علیرضا-نیما شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:05 ب.ظ http://www.nadem.ir

من از دریا نمی ترسم
اگر تو ساحلم باشی
و من بر ماسه های پاک عشقت لنگر اندازم
به یادم نیست کی گفتی:
«دلت
ماهی گرفتن دوست می دارد»
من آن ماهی تنهایم
تو صیدم می کنی روزی؟
--------
زیبا نوشتی نیلوفر جان
کم می نویسی چرا؟ دلت نمی آد نوشته ها قشنگت رو ما بخونیم؟
به نظر من ستاره ها خاموش نمی شن.... شاید بمیرن اما خاموش نمی شن... البته اگر واقعا ستاره باشن!
ترس همیشه هم بد نیست به نظرم
پی نوشت خوبی انتخاب کردی:
عشق غولی است
که در شیشه
نمی گنجد
اما اسم شعر پی نوشتت رو دوست ندارم.
همه ی شروع شدن ها یه روزی پایان پذیرن... به هر طریقی که فکرشو بکنی بالاخره پایان پذیرن. فکر نمی کنم شروع یک پایان ممکن باشه گرچه شاید اگه خودم رو جای جناب منشی زاده بزارم آغاز یک پایان هم میسره و دور از ذهن نیست

وسواس دوست داشتن
مرا به یاد ماهی قرمزی می اندازد
که در آب های تنگ بلور
به آرامی
خواب رفته است


شاد باشی

فکر نمی کنم کسی مثل تو بتونه یه نوشته رو این طور تحلیل کنه...
مثل همیشه پاسخ دادن به نظرت سخته برام...
و مثل همیشه شعرهاتو دوست داشتم زیاد!

دلزاد شنبه 26 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ب.ظ http://gitan.blogsky.com

همیشه درست می زنی تو خال...
باید دل سپرد و دست و پا نزد

همیشه می فهمین که منظورم چیه;)

هیچ یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 12:42 ق.ظ http://bohtan.blogsky.com

به نظرم چهار خط اولیه کافی بود برا ویرانی یه رخوت.باقیش خرابش کرد.
ولی خب خیلی خوشم اومد دیگه.پستای دیگه رو هم دیدم.اونا هم ایضا.بنابراین لینکت می کنم.
راستی!
منو نشمار چون زود تموم میشم.

خب شما همون چهار خط رو بخونین;)
ولی ترکیب قشنگی بود:ویرانی یک رخوت!:)
منم لینکتون می کنم در اولین فرصت...فعلا با گوگل ریدرم مشکل دارم!
هیچ را شماره نکن...زود تمام میشود!

ممنون که اومدین:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد