خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

الو .. الو ..



در دست‏رس نیست

دست‏هایت.
و دست من نمی‏رسد
به رسیدن
به دست‏هایت.
در دست‏رس نیستی
و دست‏هایم
نمی‏رسد
به آن سوی سیم
که برسد
دستم به دست‏هایت.
در دست‏رس نیست
هیچ دستی
این روزها...
و من
نمی‏رسم
به هیچ دوردستی...



***





دور نرو

بیا کنار دلم

من غیر از این‏ها که می‏نویسم

نوازش هم بلدم...





امشب به قهوه نیاز دارم و مقدار زیادی صبر...حیف که فقط سیگاری نیستم...وگرنه شبم چیزی کم نداشت...



پ.ن

نظرات این پست و پست قبلی رو بعدا تایید خواهم کرد

نظرات 3 + ارسال نظر
Uncreated دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:17 ب.ظ

یاد شبی افتادم که تا ساعت ۹ کافی شاپ بودم و سرم داشت می ترکید از درد، قهوه می خوردم و مردی دو میز آن طرف تر سیگار می کشید و بوی سیگارش مستم می کرد...
کاش می تونستم تا صبح اونجا بمونم....

هییی!
کم کم دارم وسوسه می شم یه امتحانی کنم:پی

دلزاد پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:35 ب.ظ http://gitan.blogsky.com

دیگه داره باورم میشه که از دست رفتی...
ولی جدی بعضی وقت ها می چسبه...
نه به خاطر خودش... به خاطر حسش!

تو این دوره زمونه به چیزی اعتماد نکن;)
به خاطر حسش آری:)

نازنین چهارشنبه 29 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:03 ب.ظ http://www.paree-parvaz.blogfa.com

امشب به قهوه نیاز دارم و مقدار زیادی صبر...حیف که فقط سیگاری نیستم...وگرنه شبم چیزی کم نداشت...

موافقم باهات..به شدت...
الان چندوقتی میشه که این حس و حال رو دارم...

از خوندن نوشته هات لذت بردم نیلوفر ناز...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد