در دسترس نیست
دستهایت.
و دست من نمیرسد
به رسیدن
به دستهایت.
در دسترس نیستی
و دستهایم
نمیرسد
به آن سوی سیم
که برسد
دستم به دستهایت.
در دسترس نیست
هیچ دستی
این روزها...
و من
نمیرسم
به هیچ دوردستی...
***
دور نرو
بیا کنار دلم
من غیر از اینها که مینویسم
نوازش هم بلدم...
امشب به قهوه نیاز دارم و مقدار زیادی صبر...حیف که فقط سیگاری نیستم...وگرنه شبم چیزی کم نداشت...
پ.ن
نظرات این پست و پست قبلی رو بعدا تایید خواهم کرد
یاد شبی افتادم که تا ساعت ۹ کافی شاپ بودم و سرم داشت می ترکید از درد، قهوه می خوردم و مردی دو میز آن طرف تر سیگار می کشید و بوی سیگارش مستم می کرد...
کاش می تونستم تا صبح اونجا بمونم....
هییی!
کم کم دارم وسوسه می شم یه امتحانی کنم:پی
دیگه داره باورم میشه که از دست رفتی...
ولی جدی بعضی وقت ها می چسبه...
نه به خاطر خودش... به خاطر حسش!
تو این دوره زمونه به چیزی اعتماد نکن;)
به خاطر حسش آری:)
امشب به قهوه نیاز دارم و مقدار زیادی صبر...حیف که فقط سیگاری نیستم...وگرنه شبم چیزی کم نداشت...
موافقم باهات..به شدت...
الان چندوقتی میشه که این حس و حال رو دارم...
از خوندن نوشته هات لذت بردم نیلوفر ناز...