تا کی به هر بهانه سرودی نگاشتن
حرفی نمانده است
از او رمیده است
رویای خواستن
از من کلام غمزده دوست داشتن
پ.ن
تو دیگر دو سایه داری
یکی همگام تو
دیگری ،نگران هر گام تو.
وقت غروب
که هنگامه آسایش سایه هاست
در مرور روز تو
من ورق می خورم
چون سایه های باد
و شبانگاه
سایه خواب هایت
بر پرچین دل من می افتد.
آه که در تمام عشق های چشم به راه تو
باید عاشق شوم
و چه گریه ها
که دوباره در تو تکرار شوم
خاموشی...
خوب می فهمم...
حرف های نمانده گفتن دارند...
و عجیب گفتنی دارند
گفتن دارند واقعا...