خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

حرفی نمانده است...






تا کی به هر بهانه سرودی نگاشتن

حرفی نمانده است

از او رمیده است

رویای خواستن

از من کلام غمزده دوست داشتن





پ.ن


تو دیگر دو سایه داری
یکی همگام تو
دیگری ،نگران هر گام تو.
وقت غروب
که هنگامه آسایش سایه هاست
در مرور روز تو
من ورق می خورم
چون سایه های باد
و شبانگاه
سایه خواب هایت
بر پرچین دل من می افتد.
آه که در تمام عشق های چشم به راه تو
باید عاشق شوم
و چه گریه ها
که دوباره در تو تکرار شوم




نظرات 2 + ارسال نظر
Uncreated دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:46 ب.ظ

خاموشی...
خوب می فهمم...

دلزاد جمعه 9 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:04 ب.ظ http://gitan.blogsky.com

حرف های نمانده گفتن دارند...

و عجیب گفتنی دارند

گفتن دارند واقعا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد