می دونی این روزا دلم یه حوض ماهی می خواد....دلم می خواست این قدر شجاع باشم که برای خودم یه همستر بخرم...و باهاش بازی کنم...ولی اگه واقعا از حیوونا نمی ترسیدم یه اسب می خریدم...یه اسب ِسفید...عاشق اسب هام...می دونی...دارم فکر میکنم اگه یه روزی روزگاری هم اون شاهزادهه با اسب سفیدش بیاد،من نمی تونم باهاش برم!...البته زیاد مهم نیست...هیچ وقت تو ذهنم حتی تو بچگی شاهزاده ای با اسب سفید نبوده...به جاش پیتر پن بوده...که پرواز بلده و روی زمین راه نمیره...شاید هم برای همینه که همه چیز برام این طوریه...عجیب...
ولی هرچی که هست من دوست دارم...
یکی یه زمانی بهم قول داد کاری می کنه که از اسب ها نترسم...نمی دونم هنوز هم سر قولش هست یا نه؟
بهش قول می دم اگه کاری کنه که از اسب ها نترسم منم بهش پرواز رو یاد بدم...
فک کنم کم کم دیگه دارم دیوونه میشم
پ. ن
این قدر سر وصدا نکنین سنا خوابه
حوض ماهی...
ماهیا رو خیلی دوست دارم...
منم همین طور...
فک کنم کم کم دارم دیوونه میشم !!!
اگر هم شدی باکی نیست !
که اونهم عالمی داره !
شادی هم از دنیای عقلا جذاب تر باشه ! هان ؟
شادباشی
آره حتما جذاب تره...
ممنونم.شما هم شاد باشی
manam hamin fekro mikonam , ehtemalan divane shodiii...
jadidan kheili zod zod beroz mikoni ! khabarie ?
font farsim kharab shod fingilish neveshtam .
bazam migam .. behem sar bezan .
احتمالا نه حتما!
من که همیشه زود به زود آپ می کنم!
سر زدم بهت دوستم.شعر قشنگی بود
شک نکن!
چشم;)
خیلی قشنگ بود، این سبک نوشتن رو دوست دارم
"بهش قول می دم اگه کاری کنه که از اسب ها نترسم منم بهش پرواز رو یاد بدم"
ممنونم سارا جان.نظر لطفته
یه اسب بالدار ! ! !
اونوقت هم می تونی بپری هم یه اسب مهربون داری
ایده ی خیلی خوبیه:)
خوب بود دوستم...
خب یه چیزی بگیر که ازش نترسی.بعدش اگه هم یه چیزو دوست داشته باشی هم ازش بترسی یه جور تعارض گرایش-اجتنابه. و احتمالا برد با گرایشه.یعنی احتمالا خیلی زودتر از بقیه ترست می ریزه.خیلی زود.
بعد نوشت:می دونم که کلا به موضوع اصلی متن توجه نکردم
خب موضوع اینه که من از همه ی حیوونا می ترسم!
اشکال نداره...برداشتتون منطقی بود نه احساسی
یه آکواریوم کوچیک بگیر و بذار تو اتاقت. مجبور نیستی به ماهیا دست بزنی. یه قفس کوچیکم بگیر توش فنچ بذار. فنچا دیگه خیلی کوچیکن. آزاری ندارن. فقط مراقبت می خوان. کم کم به اسبام می رسی
ممنونم شاید این کارو کردم عزیزم
پیشنهاد خوبی بود
دلم یه باغ میخواد که توش نه تلویزیون باشه نه کامپیوتر. فقط یکی باشه که دلش به بزرگی دنیا. توش یه خونه بسازه به اندازه من
سلام نیلوفر عزیز ، در مورد پست بالا که نمی شد نظر داد خوب نظری نمیدم فقط می تونم بگم جدای از هر چیزی احساس دخترونه ی قشنگی توش بود .
راستی می دونم که اسب دوست داری منم می خوام یکی دو تا اسب بهت تقدیم کنم ، کلی گشتم تا اون چیزی که دلت می خواد رو برات پیدا کنم امیدوارم خوشت بیاد .
http://pixup.ir/images/v5h689nxwj3stpydcfe4.jpg
http://pixup.ir/images/h9r9os0buym2m8knjtx.jpg
با یه شعر جدید از خودم بروزم ،
سلام نیلوفر جان
خوبی؟
امیدوارم هرچه سریعتر قاصدک برات خبرهای خوب بیاره و دلت رو مملو از شادی کنه
ممنون که اومدی دیدنم.
ادامه داستان رو براتون نوشتم اگه دوست داشتی بیا و بخونش عزیزم.
شاد و سرفراز باشی
در پناه حق
یه گوشه ی اتاقت رو یه قفس فولادی بساز و برو جنگل با یه چنگال ( قاشق چنگال ) یه ببر شکار کن و بیار بنداز تو قفسی که تو اتاقت داری
مجبور نیستی به ببره دست بزنی ، آزاری نداره ، فقط مراقبت می خواد ، صداش هم یه کم بلنده شبا بد خواب میشی :دی
راستی سلام :دی
مگه همستره وبلاگتو چیکار کردی؟
یه واقعیشو می خوام..مموش که هست هنوزم...
حضور خود را اعلام میداریم ...
از نوع وحشی باشید ، پست پاک نکنید ، خود سانسور هم نباشید ، پیگیر هستیم همیشه ، پیگیر باشید - محمود
حضورتون ثابت شده است!
سعی می کنیم وحشی شویم!
سعی کن برای دلتنگیهات، ترس هات، بغض هات ، قصه بگی، نوازششون کنی، اصلا بهشون دروغ بگو، خودتو پدری شجاع و قوی نشون بده، بگذار اونا فکر کن تو از حیوانها نمیترسی، بگذار فکر کنن میتونن به تو تکیه کنن...
خیلی خوب و دیدنی است
ممنون
سلام
چرا دیگه به نوشتن ادامه نمیدی؟
عزیزم من بعد از این نوشته کلی آپ کردما!!
منظورت از نوشتن چیه؟!