خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...
خونه ی نیلوفر

خونه ی نیلوفر

بیا و ناگهانی دفترم را از زیر دستم بکش و بخوان ...

سالها بعد وقتی ...



عشق من!


 سالها بعد


روزگاری که تو دیگر جا افتاده شده ای و من پیر...

روزگاری که موهایت سفید شده اند

و من  تارهای سفید مویم را رنگ می کنم...


روزگاری که دیگر به این فکر نمی کنم که آیا رژ لب صورتی ام را

در دیدارهایمان بزنم...


روزگاری که تو شاید دیگر به من فکر نکنی...

به اینکه یادت بماند همیشه مرا همان طور که دوست دارم صدا بزنی...


روزگاری که دیگر به طعم لب های هم فکر نمی کنیم...


روزگاری که خوشحالیم از اینکه روزی روزگاری عاشقی کرده ایم...



در همان زمان،درست همان زمان عشقمان اتفاق می افتد...


اینگونه:

ما هم را در غریبترین نقطه ی دنیا...می بینیم...در یک خیابان شلوغ...

طعم نگاه های هم را می شناسیم...



وقتی هردو از روزمرگی...از پیری خسته ایم...

وقتی هردو به این می اندیشیم که چقدر جوان بودن خوب بود...حتی با آن همه مشکل...با آن همه رنج...

وقتی هردو ،هنوز هم،گه گداری عکس های یادگاری یکدیگر را

یواشکی نگاه می کنیم...

و می اندیشیم که:کجاست؟چه می کند؟

وقتی هر دو هنوز هم ناگهان بی دلیل لبخند می زنیم در لحظاتی که به یاد هم می افتیم...

وقتی من باز هم همین حماقت های همیشگی ام را دارم...

وقتی که من باز هم همین قدر فراموشکارم ...و تو همین قدر بد قول و بی وفا...

وقتی که تو فکر می کنی سنا الان چند ساله است؟!

وقتی که من فکر می کنم آیا موهایت هنوز هم همان قدر جذاب هستند؟

وقتی که تو فکر می کنی چرا هیچ کس غیر از من تو را با پسوند "ی"صدا نکرد؟


درست در همین زمان عشق ما اتفاق می افتد...

و ما یکدیگر را  در غریبترین نقطه ی دنیا می بینیم

در یک خیابان شلوغ

و طعم نگاه های هم را می شناسیم



و من بی تابانه آن روز را انتظار می کشم...



نیلوفر.زمستان غمگین و سرد 88



پ.ن

امروز عاشقانه ترین شعری رو که نوشته بودم پیدا کردم...مال زمستان ۸۶ بود...چقدر زود گذشت...


پ.ن

امروز با سنا بازی کردم...یه عالمه...خاله تصادف کرده.بابا نیست.شقا نیست.مامان ناراحته.و من با سنا بازی می کردم!!دیوونه!


نظرات 11 + ارسال نظر
سعید سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:43 ب.ظ http://www.Farddownload.com

سلام دوست عزیز..
مایلم باهاتون تبادل لینک داشته باشم...رنک وب سایتم در گوگل 2 می باشد.
اگه موافق بودی منو با اسم "سرزمین دانلود مجانی" لینک کن.
بعد خبرم کنید که منم لینکتون کنم..
با تشکر..موفق باشید.

حامد چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:02 ق.ظ http://www.rose-abi.blogfa.com

بی نظیر بود دوست عزیز ، فقط می تونم بگم بی نظیر بود .

اقرار نمی کنم .

این زمستان برای منم سرد نبود اما غمگین بود . امیدوارم تا چند روز دیگه سرما و شادیشو هم احساس کنم .. برام دعا کن بشه .

ممنونم

امیدوارم بیشتر از سرماش شادیشو احساس کنی

حامد چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:47 ق.ظ http://www.rose-abi.blogfa.com

راستی بروزم .

چشم سر می زنم

بهاره چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:12 ب.ظ http://rouzmaregiha.blogsky.com/

شعر قشنگی بود نیلوفر جان
چه خوب آینده رو توصیف و ژیش بینی کرده بودی
امیدوارم حال خاله تون هرچه زودتر رو به بهبود بره عزیزم

ممنون بهاره جان
ایشالا

علیرضا-نیما چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.nadem.ir

انتظارت سرشار از عشق

مرسی

uncreated چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:09 ب.ظ

کاش می فهمید عاشقی یعنی چی...

زیاد مهم نیس...بهش فک نکن

سیامک سالکی چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ب.ظ http://tighoabrisham.blogsky.com

سلام نیلو جان، خوبی؟
بابت غیبت طولانیم عذر میخوام، باور کن تقصیر من نیست، تقصیر برادران زحمتکش مخابراته! همچنان مهمون کافی نتم...
یادداشتت رو خوندم، خیلی دلم برای یادداشتهات تنگ شده بود. این یکی از قشنگ ترین و دلنشین ترین و نوستالژیک ترین یادداشتهات بود.
فعلا.

سلام علیکم...امیدوارم زودتر برگردین چون اگه دیر بشه نه شما رو می بخشم نه مخابراتو!
بازم مرسی

ShadowLessMan پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:17 ب.ظ http://shadowlessman.blogsky.com/

سلام
خوبی؟
شعر قشنگی بود
ولی انگار خیلی پیر شدی
هیجان نداری
نه فقط این پست ،بقیه پست هارو هم خوندم

بهتر شو

هیچ اتفاق خاصی رخ نداده است
تنها شبی هفت ساله خوابیدم و بامدادان هزارساله برخاستم.


پیر شدیم رفیق

nlfr پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 ب.ظ

خالت زود خوب میشن،خیلی زود...
کم کم هم به نبود و یا کمبود!! شقایق عادت میکنی...خاصیت آدمیزاده...

آره خوب میشن.مرسی نیلوجونم
عادت می کنیم!ان شاالله

آیلا پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:34 ب.ظ http://moon30.blogsky.com

خیلی قشنگ بود... خیلی

ممنونم عزیزم

نقاب جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:50 ق.ظ http://ps-neghab.blogsky.com/

سلام نیلوفر گرامی...

چه شعری بود این شعر زمستانی....

بخصوص این جاش...""در یک خیابان شلوغ

و طعم نگاه های هم را می شناسیم


ممنونم صابر جان.
ببخش. این روزا نوشته هاتو می خونم.اما کامنت نمی تونم بذارم،کمی گرفته ام.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد